گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
کتاب هشتم‌






اشاره


کتاب الثامن من الذخیرة الخوارزمشاهی

بسم اللَّه الرحمن الرحیم
اندر زینت و آراستگی و پاکیزگی ظاهر تن از سر تا پای و این کتاب سه گفتار است.
گفتار نخستین اندر احوال موی و این گفتار شانزده باب است.
باب نخستین: اندر یاد کردن که سبب باطل شدن موی چیست؟
باب دوم: اندر داروهایی که موی را نگاه دارد.
باب سوم: در داروهایی که موی را دراز کند.
باب چهارم: اندر داء الثعلب و داء الحیه.
باب پنجم: در داروهایی که موی را بسترد.
باب ششم: در علاج کسانی که آهک و زرنیخ ایشان را بسوزاند.
باب هفتم: اندر داروهایی که بوی آهک ببرد.
باب هشتم: اندر داروهایی که موی را باطل کند.
باب نهم: اندر داروهایی که موی را جعد[227] کند.
باب دهم: اندر باطل کردن جعدی موی.
باب یازدهم: اندر علاج موی که بشکافد و بریزد.
باب دوازدهم: اندر باریک[228] کردن مو
باب سیزدهم: اندر سبوسه[229] که در سر پدید آید
باب چهاردهم: اندر نگاه داشتن موی تا زود سپید نشود.
باب پانزدهم: اندر انواع خضاب[230].
ص: 152
باب شانزدهم: اندر تدارک مضرّت‌های خضاب
گفتار دوم: اندر احوال بشره[231] و آن چه بر وی پدید آید و این گفتار یازده باب است
باب نخستین: اندر بگردین[232] رنگ روی از باد و سرما و از آفتاب و غیر آن.
باب دوم: اندر نشانه‌های زخم‌ها که بر چشم و حوالی آن پدید آید.
باب سوم: اندر اثرهای ریش‌ها و آبله و برش و نمش و کلف.
باب چهارم: اندر نشانه‌های کبود و نقش‌ها که بر اندام‌ها کنند[233] و تدبیر باطل کردن آن.
باب پنجم: اندر باد دشنام.
باب ششم: اندر بهق و وضح و برص.
باب هفتم: اندر گند بغل و گند عرق.
باب هشتم: اندر گند بول و غایط.
باب نهم: اندر شپش که در پوست پدید آید.
باب دهم: اندر طرقیدن پاشنه و انگشتان پای.
باب یازدهم: اندر علاج انگشت پای که در زمین آید.
گفتار سوم اندر حال‌ها که تعلق به تن و اطراف دارد و این گفتار ده باب است.
باب نخستین: اندر احوال فربهی و لاغری و اسباب و علاج آن.
باب دوم: اندر فربه کردن عضوی جداگانه.
باب سوم: اندر تدبیر لاغر کردن فربهی به افراط.
باب چهارم: اندر تدبیر لاغر کردن عضوی جداگانه.
باب پنجم: اندر تعقف و جذام که ناخن را افتد.
باب ششم: اندر برص که بر ناخن افتد.
باب هفتم: اندر زرد شدن ناخن.
باب هشتم اندر تدبیر برکندن ناخن معیوب تا نیکوتر برآید.
باب نهم: اندر نگاه داشتن ناخن تا نیکوتر آید.
باب دهم: اندر داخس[234].
ص: 153

گفتار نخستین اندر احوال موی‌

اشاره

این گفتار شانزده باب است‌

باب نخستین اندر یاد کردن که سبب باطل شدن موی چیست؟

تولّد موی از بخار دخانی بود که در مسام بسته شود و آنجا بماند و مدد آن بدو می‌پیوندد و آن را به بیرون دفع می‌کند خاصّه اگر رطوبت‌های تن چرب و لزج بود، آبی و خاکی کمتر بود و بدین سبب است که درخت‌هایی که رطوبت‌های آن از چرب و لزج بود از برگ برهنه نشود، چون درخت سرو و زیت و مورد و مانند آن.
و اسباب باطل شدن موی دو نوع است:
یکی اندر ماده بود و دیگر اندر پوست. اما آنچه اندر ماده بود سه است: یکی آن است که بخار دخانی کمتر بود چنان که کودکان و زنان را که بخار ایشان تَر بود و رقیق. بدان سبب ایشان را موی روی نروید. دوم سببی بود عارضی چنان که کسانی را افتد که بیماری‌های دراز کشند و در تن ایشان ماده‌ای نماند که غذای موی گردد، بدان سبب موی ایشان بیفتد و باز بر نیاید و این اندر بیماری دق و سل افتد و چنان که خادمان را افتد به سبب سردی رطوبت ایشان و به سبب آن که منی ایشان متراکم شود و سرد گردد و سردی آن به اندام‌های شریف باز دهد و قوّت حرارت ایشان به اندکی باز آید. بدان سبب بخار رطوبت ایشان دخانی نباشد و آن چه باشد اندک و رقیق بود ماده‌ی موی را نشاید و چنان که نباتی را افتد که به آب حاجت‌مند بود چون آب نیابد، خشک شود و بریزد و باز بر نیاید و چنان که کسانی را افتد که پیوسته عمامه‌های گران بر سر دارند تا بخار ایشان بدان سبب رقیق
ص: 154
شود و به تحلیل دفع شود و در مسام هیچ نیاید.
سوم آن که ماده‌ی موی و غذای او از وی باز افتد. به سبب آن که دماغ فروتر نشیند و ملاقاتی که او را با قحف دماغ بوده باشد، باطل شود تا بدان سبب موی را غذا نتواند داد.
چنان که به وقت ملاقات می‌دادی و سبب اصلعی[235] یکی این است و دیگر آن که ماده اندک بود و سبب‌ها که در پوست بود بر سه وجه است.
یکی آن که مسام بسته شود یا ماده در وی گذر نیابد و بباید دانست که بستگی مسام او اصلی بود و پوست او سخت بود و تَر، زیر دارد، همچون کاغذ که خشکی بر وی غالب بود. بدین سبب است که مردم محرور[236] زود اصلع شوند از بهر آن که خشکی بر وی غالب گردد و در بیشتر حال‌ها هر که اصلع شود، بر سینه و اندام‌های او موی بسیار بود به سبب گرمی مزاج. دوم آن که ماده اندر مسام پوست بگذرد. لکن در وی نپاید و منعقد نشود به سبب تخلخل پوست و فراخی مسام. سوم آن که ماده در پوست تباه گردد و متغیر شود تغیری که ماده از آن حال بیرون شود که تولّد موی را شاید.
و علامت تباه شدن ماده‌ی موی: آن است که نخست رنگ و شکل و قوّت موی بگردد پس فرو افتد و این چنان باشد که بعضی سرخ یا زرد شوند و بعضی از میان گاه می‌گسلد و بعضی از بیخ می‌برآید و بعضی که جعد باشد، جعدی بگذارد و بباید دانست که اصلعی را علاج نیست. لکن تولّد آن باز توان داشت و پدید آمدن آن را تأخیر توان کرد.
و بقراط می‌گوید که هرگاه که مردم اصلع را علّت دوالی[237] پدید آید، موی سر ایشان بر آید، این خداوند علّت را «داء الثعلب» می‌گویند.
و موی پلک چشم و موی ابرو به آسانی باطل نشود. از بهر آن که بیخ آن در غضروف است و حبشی و زنگی را اصلعی کمتر افتد از بهر آن که پوست سر ایشان صلب است و مسام تنگ و بدین سبب است که موی ایشان دراز نشود و باریک بود، لکن آنچه باشد
ص: 155
محکم باشد و دشخوار از بیخ برآید و مردم الثغ[238] اصلع نشود، از بهر آن که دماغ ایشان تَر بود. بدین سبب مدد غذا برای موی ایشان بریده نگردد و به سبب تَری دماغ ایشان را نزله و ذرب[239] بسیار بود.

باب دوم اندر داروهایی که موی را نگاه دارد.

باید دانست که در داروهایی که قوّت موی را نگاه دارد، چهار قوّت باید که باشد: یکی حرارتی لطیف، دیگر قوّت جذب، سوم قوّت قابضه، چهارم خاصیّت آن در موی و آن شقایق نعمان است.
چهار جزو اکمیل الملک با بیخ او و اطراف درخت انجیر از هر یک، یک جزء، لادن سه جزء، پر سیاوشان دو جزء، این داروها بسایند و با روغن مصطکی بکار دارند.
داروی دیگر: بیخ ماش و بیخ وَرد و خاکستر آن و حب صنوبر تازه از هر یک، یک جزء، پوره دو جزء، همه با روغن مورد بسایند و بکار دارند و اگر سببِ اندک شدن موی خشکی موی و کمی خون بود. آسایش باید فرمود و غذاهای چرب و ستوده که میل آن به حرارتی لطیف بود، بکار داشتن و از چیزهای شور و ترش و عَفص[240] و از مباشرت و از شراب کهن پرهیز باید کرد و در آبزن خوش می‌نشستن و گرمابه‌ی معتدل بکار داشتن و اشنان و صابون و پوره دور داشتن و موی را به آرد باقلی و تخم خربزه و لعاب اسبغول[241] و لعاب خطمی و مانند آن می‌شستند و اگر سبب تنگی مسام بود، موی را به پوره و کفک دریا می‌باید شست و خردل و پودنه و سداب و پیاز در پوست مالیدن و روغن از وی دور باید
ص: 156
داشت و اگر سبب تخلخل پوست و فراخی مسام بود، داروهایی که اول یاد کرده آمده است چیزی قابض بر وی زیادت کرده، سود دارد و در آب نیم‌گرم نشستن پس به یک بار و ناگاه در آب سرد جستن.

باب سوم اندر داروها که موی را دراز کند.

داروهایی که موی را دراز کند رطوبت‌هایی بود، لزج چون لعاب برگ کنجد و برگ گزر و برگ خطمی و روغن‌ها که در وی حرارتی و قبضی بود، چون روغن سوسن و روغن حنا و روغن مورد و طبیخ حنظل را در این باب منفعتی نیکوست.
صفت داروی سودمند: بگیرند لادن اندر دیگی کنند با روغن زیت و دیگ را در گِل گیرند و در آتش نرم نهند تا بگدازد و مغز دانه‌ی زرد آلوی تلخ بسوزند و بسایند و در وی مالند و بکار دارند و برگ آزاد درخت را و عصاره‌ی او خاصیّتی نیکوست و تخم کتّان سوخته با روغن شیره سودمند است.
صفت داروی دیگر: بگیرند برگ آزاد درخت و پرسیاوشان تازه‌ی رومی و مُر و آمله همه بکوبند و بسرشند به لعاب خطمی و مانند آن و بر سر نهند و اندر میان دی کنند یک شب[242].
صفت داروی دیگر: بگیرند خردل کوفته با طبیخ چغندر و موی را بدان بشویند. پس روغن آمله با روغن مورد بکار دارند.
صفت دارویی دیگر: زهره‌ی گاو و زهره‌ی گرگ و هلیله‌ی کابلی و بلیله و آمله و سیاه دارو و مازوی درست از هر یک راستاراست همه را بکوبند و به عصاره‌ی عنب الثعلب تَر می‌کنند هفت روز. پس بنهند و خشک شود و بکوبند و با لعاب خطمی و مانند آن بکار دارند و نخست موی را به انگبین شسته باشد.
صفت دارویی دیگر: کشک جو سی درمسنگ، آمله پنج درمسنگ، در سه من آب بپزند تا به نیمه باز آید. پس ده درمسنگ برگ خطمی و ده درمسنگ برگ کنو[243] و ده درمسنگ برگ کنجد تَر یا خشک در وی بپزند و بمالند و بپالایند و چند نیم وزن آن آب، روغن بنفش با وی بیامیزند و به آتش نرم بپزند تا هیچ آب نماند و سه درمسنگ لادن در وی گدازند و بکار دارند و اندر بعضی نسخه‌ها به جای روغن بنفش روغن بان آورده‌اند.
ص: 157

باب چهارم اندر داء الثعلب و داء الحیه[244].

سبب داء الثعلب و داء الحیه آن است که ماده‌ی تباه اندر پوست و در مسام که موی از وی بر آید گرد آمده باشد و بیخ موی و غذای او از آن ماده تباه گردد و این علّت را داء الثعلب از بهر آن گویند که روباه را بسیار افتد و مردم را بر سر و ابروی و موی روی افتد چون درم درم یا بزرگتر و داء الحیه آن بود که موی با پوست برود لکن پوستی باریک و باشد که شکل آن دراز بود، همچون شکل مار و «داء الحیه» از بهر این دو معنی گویند. یکی آن که پوستی باریک از آن موضع برود همچنان که از مار برود و شکل آن موضع دراز بود همچون شکل مار و ماده که این دو علّت از وی خیزد، بعضی صفراوی بود و بعضی سودایی و بعضی بلغمی و بعضی را خون تباه گردیده باشد.
علامت‌ها: لون آن جایگاه دلالت کند بر آن ماده که آنجا بود، خاصّه اگر به انگشت بمالند و اعراض اخلاط که معلوم است و تدبیرهای گذشته بر آن گواهی دهد و هرچه به مالیدن زودتر سرخ شود زودتر زایل شود.
علاج: نخست تن از خلط فزونی پاک باید کرد. پس دماغ[245] پاک کردن به ایارج فیقرا و حب شَب‌یار و به غرغره و به داروهایی که در بینی چکانند. چنان که اندر علاج انواع صداع و علاج پاک کردن دماغ یاد کرده آمده است.
پس داروها که ماده را تحلیل کند و خون تنک را جذب کند، طَلیْ کردن و داروهای قوی که در طَلیْ‌ها بکار دارند، چون ثافسیا و فرفیون و آنچه بدین ماند و فرفیون تازه از ثافسیا قوی‌تر است حرارت آن را به روغنی معتدل بباید شکست و هر چه تازه بود قوی‌تر بود و فرفیون و ثافسیا از پس سه سال ضعیف شوند. اگر تازه بود در داروها که ترکیب کنند، اندک‌تر باید کرد و به مزاج معتدل کردن و زود برداشتن و اگر کهن بود، بیشتر باید کرد و مزاج کمتر کردن در جمله قوّت دارو قوی باید تا در پوست بگذرد و از داروی قوّت دهنده که در وی قبض بود، چاره نباشد تا پوست را چندان قوّت دهد که ماده‌ی بد را قبول نکند و
ص: 158
سخت قابض نباشد تا غذا را باز ندارد و هر گاه که طَلیْ کنند، نخست داروی کمتر و ضعیف‌تر طَلیْ باید کرد و اثر آن نگاه کردن اگر اثری خود کند بر آن زیادت باید کرد و اگر داروی قوی بکار دارند و اثری قوی کند قوّت آن کم باید کرد و نگاه باید داشت تا آماسی و قرحه‌ای تولّد نکند. خاصّه کسانی را که اندام ایشان نرم‌تر و نازک‌تر بود یا کودک بود و هرگاه که اثر آماس و قرحه پدید آید طَلیْ باز باید گرفت و پیه مرغ و پیه بط و قیروطی با شیر طَلیْ کردن چون اثر آن زایل شود، به طَلیْ معتدل معاودت باید کرد و نشان اثر دارو آن است که سرخ شود و لون خون پدید آید و اگر از دارو و مالیدن به انگشت سرخ نشود، نخست به خرقه‌های درشت بباید مالیدن پس به چیزی تیز چون پیاز و پوست ترب بمالیدن پس طَلیْ کردن و اگر بدین نیز سرخ نشود، بباید آزد و محجمه بر نهادن یا سوزن‌ها فرو بردن تا ماده‌ی بد را بکشد و کلاه با موی پیوسته بر سر داشتن سود دارد. سر خونی و ماده را تحلیل کند و هر دو روزی یا هر سه روزی موی سر را بباید سترد، پس طَلیْ کردن و اگر کسی باشد که نخواهد موی سر بسترد، داروهایی به قوام رقیق باید تا در بن موی اندر شود و آن را که به استفراغ حاجت بود و ماده‌ای صفرایی بود، استفراغ به حب قوقایا باید کرد و به ایارج فیقرای مرکّب یا سقمونیا و به مطبوخ هلیله و اگر ماده بلغمی بود ایارج فیقرا با تربد و شحم حنظل مرکّب باید کرد و اگر ماده‌ی سودایی بود، مطبوخ افتیمون و ایارج لوغازیا و ایارج روفس و مانند آن باید داد و اگر جایگاه علّت سرخ بود و رگ‌ها ممتلی بود رگ باید زد. پس رگ پیشانی و رگ سر باید زد و در آن احتیاط باید کرد و تا درست نگردد که رگ پیشانی و سر زدن واجب است بدان دلیری و شتاب نباید کرد. از بهر آن که آنجا عادتی خونی حاجت بود و اگر استفراغ یک نوبت کفایت نباشد، دو بار و سه بار معاودت باید کرد و در میان هر استفراغی آسایشی باید داد، چنان که در مدت یک ماه سه بار استفراغ کرده شود یا چهار بار. لکن به مسهلی سبک‌تر چون ایارج فیقرا و چیزی که با وی ترکیب بود و بسیار باشد که پس از استفراغ به علاجی دیگر حاجت نباشد و غرغره و سعوط. پس از استفراغ به مسهل سود دارد و استفراغ کردن در علاج انواع صداع یاد کرده آمده است.
و اما داروهایی که در طَلیْ بکار دارند، آنچه قوی‌تر است فرفیون است پس تفسیا، پس
ص: 159
حرف[246] و خردل و ذراریح[247] سوخته با زفت تَر سرشته و مازو به سرکه سرشته و میویزج با روغن حب الغار سوده و شیره‌ی یتوع طَلیْ کنند نفاخات[248] برخیزد آب از وی بیرون کنند تا خشک شود. پس چون پوست بیفکند موی برآید کیکج یک زمان بر نهند و زود بردارند، از داء الثعلب محکم موی بر آید و تخم جرجیر[249] و زبد البحر[250] و بیخ نی سوخته و برگ او و سرگین گوسفند و سرگین موش سوخته و دارپلپل و خردل و بندق سوخته و کندش و برگ انجیر و خربق سیاه و سفید و گوگرد و قطران و مامیران و بادام تلخ سوخته با پوست و زهره‌ی گاو و زفت و پیه‌ی خرس، این همه از داروهای این علّت است که در طَلیْ‌ها بکار دارند.
صفت داروی مرکّب: بگیرند تفسیا و فرفیون و روغن حب الغار از هریک دو مثقال، گوگرد و خربق سیاه یا سفید آنچه حاضر باشد، از هر یکی یک مثقال، همه بکوبند و به قیروطی موم بسرشند.
داروی دیگر: پوره‌ی افریقی دو جزء، نوشادر یک جزو هر دو بسوزند و در سرکه بسایند و نخست آن موضع را بمالند پس این دارو طَلیْ کنند سه روز پیوسته نگاه دارند. نفاخات برخیزد آب آن بیرون کنند، چنان که از نفاخات شیره‌ی یتوع و زراریح و خردل سوده اندر روغن بجوشانند تا به قوام غالیه گردد و طَلیْ کنند نفاخات برخیزد و تفسیا در غالیه طَلیْ کردن سود دارد و اهل مروّت فرفیون و میویزیج و ثافسیا و خردل و آنچه بدین ماند در غالیه بکار دارند و سرکه ناب و روغن گل راستاراست به هم بزنند و طَلیْ کنند، منفعتی نیکو کند و از شراب و از خمار و امتلاء طعام[251] و از طعام‌های نفّاخ[252] پرهیز باید کرد.
بعضی طبیبان گفته‌اند شراب ممزوج با آب مسام را بگشاید و بخار که ماده‌ی موی است بسیار کند و به سر بر آرد و مالیدن به پیاز موی، بر آرد و هر سه روزی استره[253] بر سر راندن
ص: 160
و آن چه برآمده باشد ستردن سود دارد و آب بر سر کردن زیان دارد و اگر چاره نباشد شیح و پر سیاوشان و مرزنگوش و نمام اندر آن بباید، پخت و سر بدان آب می‌شستن.

باب پنجم اندر یاد کردن داروهایی که موی را بسترد.

صفت دارویی که موی را بسترد: بگیرند آهک آب نارسیده و زرنیخ از هر یک راستاراست، صبر هشت یک وزن یک جزء، در آب کنند و بسرشند و بنهند. پس طَلیْ کنند و اگر آهک بیشتر کنند و زرنیخ کمتر روا بود و اگر آهک و زرنیخ راستاراست در آب بپزند یا در آفتاب نهند و بپالایند و دیگر باره آهک و زرنیخ تازه کنند، هم اندر آن آب تا چنان شود که پر مرغ بدو او فرو ببرند در حال موی را ببرد. پس اندکی روغن بر افکنند و بیامیزند و به آتش نرم بجوشانند تا آب برود و روغن بماند این روغن طَلیْ کنند.
نسخه‌ی دیگر: بگیرند شخار یک جزء، آهک دو جزء، زرنیخ زرد ده جزء، همه در آب کنند و سه روز بنهند و بپالایند و چهار یک وزن آب روغن با وی بیامیزند و بجوشانند تا آب برود و روغن بماند و اگر خواهند که موی باز برآید و ضعیف بود اندر آهک و زرنیخ خاکستر چوب رَز با پوره در افکنند و نیک بیامیزند و طَلیْ کنند و با آرد جو و با آرد باقلی و تخم خربزه شویند و اگر پوست سخت نازک بود، بگیرند نشاسته گندم صد درمسنگ، آهک پنجاه درمسنگ، زرنیخ زرد بیست درمسنگ همه بیامیزند و بسرشند و طَلیْ کنند و اگر ده درمسنگ آهک و دو درمسنگ زرنیخ زرد در کشکاب بسایند و بنهند تا بنشیند و آن را بپالایند و آن کشکاب طَلیْ کنند، پس به آرد باقلی بشویند صواب بود ان شاء اللَّه‌

باب ششم اندر علاج کسانی آهک و زرنیخ ایشان را بسوزد.

کسانی را که بَشَره‌ی ایشان نازک بود و آهک ایشان را بسوزاند، هرگاه که آهک طَلیْ کنند، زودتر بباید شست و صواب آن بود که نخست به روغن گُل طَلیْ کنند پس آهک کنند و طَلیْ آهک از آن نوع بود که با نشاسته گندم سرشته باشد یا در کشکاب و چون خویشتن از آهک شسته باشند در آب سرد نشینند و عدس مقشر بسایند با گلاب و صندل طَلیْ کنند. و
ص: 161
اگر سوختگی قوی‌تر بود به مرهم اسفیداج حاجت آید و به مرداسنگ پرورده که با سفیده‌ی خایه‌ی مرغ و روغن گل و اندکی کافور بسرشند و طَلیْ کنند.

باب هفتم اندر یاد کردن داروهایی که بوی آهک ببرد.

گِل با سرکه و گلاب طَلیْ کردن بوی آهک را ببرد و برگ شاسپرم[254] سوده و سعد و گل سرخ و سپید و حنا و اذخر و ثفل معصفر و برگ رَز هر یکی جدا و آمیخته بوی آهک ببرد و برگ شفتالو که به تازی «الخوخ» گویند خاصیّتی دارد در این باب.

باب هشتم اندر یاد کردن داروهایی که موی را باطل کند و بر آمدن وی باز دارد.

هرکجا که خواهند که موی باطل شود موی را برکنند و به عصاره‌ی بنج که به پارسی «بنگ» گویند و افیون و سرکه و شوکران هر یک جدا و آمیخته طَلیْ کنند و ضفدع[255] مرغزاری خشک کرده را بسایند و با لعاب اسبغول بیامیزند و طَلیْ کنند و بزر البنج را بسایند و بکار دارند.
صفت داروی مرکّب: قیمولیا و اسفیداج ارزیز از هر یک، یک جزء، شب یمانی نیم جزء، همه به عصاره‌ی بنگ که به تازی «البنج» گویند بسایند و طَلیْ کنند.
داروی دیگر: ضَفدَع که اندر میان نی و مرغزار مأوا دارد بگیرند و خشک کنند و خون کشف که در آب‌های خوش مأوا دارد بگیرند و خشک کنند و بوره‌ی سرخ و مرداسنگ و صدف مروارید سوخته همه را راستاراست بکوبند و به آب بسرشند و از آن موضع که خواهند موی بکنند، این دارو طَلیْ کنند و بزر الانجره[256] با روغن سوده هر روغنی که باشد، موی را بریزاند و از جهت موی بغل پیه درّاج آزموده‌اند. نخست موی بکنند. پس پیه طَلیْ کنند هر بار ضعیف‌تر می‌شود تا باطل شود و اسبغول و سرکه طَلیْ کردن پس از آن که موی را کنده باشند، موی را باطل کند.

باب نهم اندر داروها که موی را جعد کند.

ص: 162
آرد حلبه و بزر البنج الابیض و سدر و مازو و آهک و مرداسنگ بگیرند و بسرشند و در میان موی کنند یک شب، دیگر روز بشویند.
داروی دیگر: بگیرند مازو و گزمازو و سونش سوزن و برگ سرو و حب السفرجل و کتیرا و گِل خوزی و آمله و مرداسنگ از هر یک، یک جزء، آهک نیم جزء، همه به آب چغندر بسرشند و بکار دارند موی را جعد کند.

باب دهم اندر باطل کردن جعد موی‌

روغن شیر پخت نیم‌گرم بر موی می‌کنند و به آب گرم همی‌شویند و روغن شبت و لعاب‌های‌تری فزاینده جعدی موی را باطل کند.

باب یازدهم اندر علاج موی که بشکافد و بریزد

سبب شکافتن موی خشکی بود و علاج وی چیزهای نرم و تَر بود. چون برگ کنجد و لعاب خطمی و لعاب برگ بید و آب با روغن آمیخته سود دارد.

باب دوازدهم اندر تدبیر باریک کردن موی‌

هرگاه موی سر بس ستبر باشد و خواهند که باریک‌تر شود، اندر چیزهایی که موی بدان شویند، لختی بوره با آن بیامیزند.

باب سیزدهم اندر سبوسه که در سر پدید آید.

سبوسه که در سر پدید آید سبب آن دو نوع است: یکی آفتی است که در پوست سر باشد، خاصّه در سطح بیرونین و همه‌ی اجزای سر و همه‌ی تن به سلامت بود. دوم آن که به شرکت سر و به شرکت تن بود و سبوسه بعضی رقیق و اندک بود و بعضی غلیظ و بسیار بود و باشد که چندان سبوسه برخیزد که سر ریش گردد و بیخ موی تباه کند و ماده‌ی این علّت دو نوع بود یا رطوبتی بود بورقی یا خونی بود سودایی.
علاج آن: آنچه رقیق و اندک بود به علاج سبک زایل شود و روغن گل و روغن بنفش و
ص: 163
لعاب خطمی و لعاب اسبغول و طبیخ چغندر و عصاره‌ی برگ او و طبیخ حلبه و تخم خربزه و آرد نخود و آرد ترمس و آرد باقلی این همه علاج آن است.
صفت دارویی سودمند: بگیرند آرد ترمس و آرد باقلی و آرد کتیرا و گِل خوزی و قیمولیا همه به عصاره‌ی چغندر بسرشند و بر سر نهند دو ساعت پس بشویند و عصاره‌ی برگ بید سودمند است و عصاره برگ کنجد و عصاره‌ی برگ شاه‌دانج که به پارسی «کنبِ دانه» گویند، سود دارد و سبوسه‌ی غلیظ را نیز زایل کند و بادام تلخ مقشر کوفته با خل الخمر و آرد حلبه با خل الخمر و آرد نخود با برگ کنجد سود دارد و برگ چغندر و اندکی خل الخمر بر سر نهادن و بدان بمالیدن و شستن سود دارد و آرد نخود با خطمی و سرکه سود دارد و برگ شکوفه و خطمی در روغن زیت پرورده سود دارد. از پس آن که موی بشسته باشند، روغن بنفش و روغن گل و روغن مورد و روغن مصطکی آن چه لایق‌تر بود طَلیْ باید کردن و آنچه غلیظ بود و بسیار بود، بیشتری به مشارکت باشد. نخست استفراغ باید کرد. پس داروهای زداینده بکار داشتن و بر اثر آن لعاب‌های معتدل و روغن‌ها مالیدن.
اما داروهای زداینده: چون بوره است و زهره‌ی گاو و شحم حنظل و طبیخ آن و دُردی شراب و خربق و خردل و میویزج و آبگینه‌ی سوخته و ثافسیا و گوگرد و مانند آن. آن چه حاضر بود از این داروها با لعاب‌ها و عصاره‌ها که در اول باب یاد کرده آمده است بکار باید داشت.
صفت دارویی سودمند: قیمولیا به زهره‌ی گاو بسرشند و بر سر نهند دو ساعت صبر کنند، پس بشویند
دیگر: حب البان و آرد باقلی راستاراست در آب بپزند و سر بدان بشویند.
دیگر: دُردی شراب بگیرند یک رطل بغدادی صابون یک وقیه، پوره چهار دُرخمی همه به هم بسرشند و بر سر نهند و در میان موی کنند و یک ساعت بدارند. پس به آرد نخود و آب چغندر بشویند. پس روغن مورد طَلیْ کنند.
صفت دارویی دیگر آزموده: پیه‌ی بط یک جزء، روغن خیری یک جزء، زوفای تَر نیم جزء، ثافسیا ربع یک جزء، لادن دو جزء، نخست سر و موی به آب گرم و صابون بشویند و
ص: 164
به خرقه‌ای درشت بمالند تا سرخ شود و این دارو طَلیْ کنند و یک شبانه روز بگذارند. پس بشویند و شستن به بول اشتر اعرابی سود دارد و سرگین گاو بر نهادن با عناب چنان که یک شب برنهند و یک شب نه، سود دارد.

باب چهاردهم اندر تدبیر نگاه داشتن موی تا زود سپید نشود.

تدبیر نگاه داشتن موی تا زود سپید نشود آن است که ماده‌ی بلغمی از تن بیرون کنند به قی و داروی مسهل و دماغ را به ایارج فیقرای مشحَّم[257] و به غرغره پاک کنند و معجون‌های موافق بکار دارند و طعام‌های معتدل بکار برند. به اندازه‌ی آن که قوّت هاضمه‌ی معده بر آن مستولی بود. از بهر آن که اگر هضم نیک نباشد خون تنک تولّد نکند و قلیه‌ی خشک و گوشت بریان و کباب و مطنجنه[258] و مانند آن خورند و از ترید و طعام‌های‌تری فزاینده دست کشیده دارند و خداوند مزاج تَر اندر طعام توابل گرم بکار دارد. چون پلپل و خردل و دارچینی و کرویا و زیره و مانند آن و گاه‌گاه اندکی آبکامه به ناشتا خوردن رطوبت را کم کند و شراب کهن اندکی موافق بود و مستی و آب بسیار و میوه‌های تر زیان دارد و رگ زدن بسیار و گرمابه‌ی بسیار و مباشرت زیان دارد و گلاب و کافور به وی رسانیدن زیان دارد و گر کسی را عادت بود در گرمابه بسیار رفتن و موی شستن موی را زود خشک باید کرد و اندر گِل که موی بدان شویند لختی طبیخ حنظل و شحم آن و شونیز و پوره در افکنند و از معجون‌ها و پرورده‌ها هلیله‌ی کابلی پرورده که هر بامداد یکی بخورد سخت موافق بود
گفته‌اند: همانا که اگر کسی پیوسته این هلیله بکار دارد تا آخر عمر موی او سیاه بماند و اطریفل کوچک به جای آن باشد و انقردیا سخت قوی است در این باب و مثرودیطوس و تریاق بزرگ سخت سود دارد. جوانی را و قوّت‌ها را نگاه دارد و کسانی که گوشت افعی خوردن عادت کنند. جوانی را بر ایشان نگاه دارد.
صفت معجونی قوی: بگیرند هلیله‌ی سیاه و آمله از هر یک، یک جزء، به روغن گاو و
ص: 165
انگبین بسرشند.
معجونی معتدل: بگیرند هلیله‌ی سیاه و برنگ و دارفلفل و آمله ازهر یک، یک جزء، به انگبین بسرشند چنان که رسم است و در بعضی نسخه‌ها به جای دارپلپل خبث الحدید آورده‌اند و شکر.
صفت معجونی دیگر: بگیرند زنجبیل و هلیله‌ی کابلی و دارپلپل، راستاراست کوفته و بیخته به انگبین بسرشتند.
معجونی دیگر: بگیرند هلیله‌ی کابلی بیست درمسنگ، خبث الحدید چهار درمسنگ، غاریقون پنج درمسنگ، زنجبیل و دارفلفل و قرنفل[259] از هر یک سه درمسنگ بسرشند چنان که رسم است کسانی که این شربت‌ها بکار دارند تا نیمروز صبر کنند پس طعام خورند.
صفت روغنی که طَلیْ کنند: بگیرند روغن پنبه دانه و روغن مورد و روغن آمله از هر یک چهل و سه درمسنگ و دو دانگ جمله یک رطل بغدادی[260] بود و بگیرند سعد و سلیخه و سنبل و شونیز و تخم حنظل و قرنفل و قسط و قصب الذیره و عود خام و فقاح الاذخر از هر یک ده درمسنگ، این داروها بکوبند و ببیزند پس بگیرند عصاره‌ی حنظل چهار رطل بغدادی و اگر حاضر نباشد، به جای آن عصاره‌ی پوست گوز تَر کنند و داروها در وی بپزند تا آب به نیمه باز آید پس روغن‌ها در وی کنند و بجوشانند تا آب برود و روغن بماند اندر بن موی طَلیْ کنند و روغن قسط و روغن بان و روغن شونیز[261] سودمند است و روغن شونیز قوی‌تر از همه چیزی است و قطران طَلیْ کنند و چهار ساعت صبر کنند پس بشویند سودمند باشد و روغن زیت صحرایی[262] هر روز طَلیْ کنند موی سپید نشود به اذن اللَّه تعالی.

باب پانزدهم اندر انواع خضاب‌

ص: 166
خضاب‌ها سه نوع است سیاه کننده، و دیگر اشقر کننده و سه دیگر سپید کننده
اما خضاب‌های سیاه کننده نخست یاد کنیم.
خواجه ابو علی سینا رحمه اللَّه می‌گویند: اندر کتاب‌های طب نسخت روغن‌ها یاد کرده‌اند و گمان برده که موی را سیاه کنند از تجربه معلوم شده است که روغن قوّت داروها را از موی باز دارد و حایل گردد میان قوّت دارو و میان موی تا در وی اثر کند، مگر که قوّت دارویی سخت قوی باشد تا آن را خاصیّتی عظیم باشد و این دارویی تواند بود که رنگ آن قوی‌تر از همه بود و پایدار تَر چون زنگار آهن و چون عصاره‌ی پوست گُوز تَر. پس همانا که ممکن است که اگر قوّت چنین چیزها به روغن می‌دهند به میانجی چیزهایی که آن را بدرقه کند و پرورش دهد چون سرکه یا خمر و می‌گوید اگر در اول بهار بیخ درخت گوز در شیشه‌ی روغن نهند شیشه را با روغن و بیخ در زمین گیرند تا درخت آن روغن را بکشد و در آخر تیر ماه که درخت آب به بیخ باز دهد آن روغن به شیشه باز آید. خضابی بود پایدار و سیاه کننده و همانا که این این تدبیر روغن چند بار بکنند بهترین بود.
و بباید دانست که اصل خضاب‌ها حنا و وسمه است و رسم چنان است که نخست حنا بر نهند و یک ساعت صبر کنند یا بیشتر پس بشویند و وسمه بر نهند و هم چند آن صبر کند.
هر چند صبر بیشتر کنند بهتر بود و بعضی مردمان حنا و وسمه به هم آمیخته بر نهند و بعضی وسمه تنها بر نهند و رنگ او طاووسی آید و رنگ وسمه‌ی هندی زودتر گیرد و تمام‌تر آید. لکن طاووسی‌تر بود وسمه‌ی کرمانی کمتر و دیرتر گیرد، لکن سیاه‌تر بود، تطویس[263] آن کمتر بود و اگر خواهند که وسمه را هم رنگ موی کنند از پس آن که رنگ موی را از وسمه شسته باشند یک بار دیگر حنا بر نهند و زود بشویند و بعضی مردمان حنا و وسمه هر دو به هم بیامیزند و به آب سماق و آب انار تَر کنند و بعضی لختی ترف[264] با وی بیامیزند و به عصاره‌ی پوست گوز تر کنند و بعضی آهک و مرداسنگ در آب بپزند یا در آفتاب بنهند و پشم را بیازمایند بدان، تا سیاه شود. پس وسمه و حنا بدان آب تَر کنند و بکار دارند و اگر یک درمسنگ قرنفل کوفته و بیخته اندر خضاب کنند، موی سیاه‌تر آید و
ص: 167
مضرّت آن از دماغ باز دارد
نسخه خضابی که در وی حنا و وسمه نیست: مازو را به روغن زیت چرب کنند و در دیگی مطین[265] کنند و بسوزند. چنان که سیاه گردد و سوده شود. از این مازو بیست درمسنگ، روی سوخته بصری ده درمسنگ، شب یمانی دو درمسنگ، نمک اندرانی یک درمسنگ، رنگی کند پایدار.
نسختی دیگر: بگیرند مازوی سوخته چنین که یاد کرده آمد یک رطل بغدادی و روی سوخته و شب یمانی و کتیرا از هر یک پانزده درمسنگ، نمک هفت درمسنگ همه را بسایند و به آب گرم بسرشند و بر موی نهند و سه ساعت صبر کنند، پس بشویند و بعضی مردمان وسمه و حنا و مرداسنگ سوده چون سرمه با این داروها بیامیزند.
نسختی دیگر: بگیرند وسمه و حنا و مرداسنگ سوده چون سرمه و آهک و مازوی سوخته و روی سوخته و شِب و کتیرا و قرنفل و گِل سرشوی از هر یکی راستاراست و بدان خضاب کنند و شش ساعت بگذارند و برگ چغندر بر وی پوشند و نگذارند که خشک شود. پس بشویند و اگر وسمه و حنا در آب کنند و در آفتاب نهند تا آب رنگ آن گیرد و خضاب‌ها بدان آب بسرشند بهتر بود و اگر در آب بجوشانند و بپالایند همچنان بود که در آفتاب نهاده.
نسختی دیگر: بگیرند وسمه دو جزء، حنا یک جزء، روی سوخته و شب و نمک و مازوی سوخته و خبث الحدید راستاراست همه را به سرکه بسایند و بکار دارند و اگر به جای سرکه ترشی ترنج بود یا ترشی نارنج بهتر بود و گفته‌اند اگر برگ لاله‌ی کوهی که آن را «شقایق النعمان» گویند، اندر خنبره آبگینه کنند با شب یمانی یک تو، برگ لاله یک تو، شب سوده چنان که تا یک رطل بغدادی از برگ لاله یک وقیه شب بود، پس خنبره را سر بگیرند و در سرگین پنهان کنند، چهل روز برگ لاله حل شود و خضابی بود نیکو و گفته‌اند که اگر نبات جو پیش از آن که خوشه کند با نیم وزن آن شب یمانی همچنین در خنبره آبگینه کنند و در زیر سرگین پنهان کنند از وی خضابی خوب آید سیاه کننده و گفته‌اند که اگر
ص: 168
کدوی تَر را بر درخت[266] سوراخ کنند و میان او لختی بیرون گیرند و لختی نمک و اندکی خبث الحدید در میان او کنند و آنچه از پوست او بریده باشند به جای باز نهند و کدو را در گل گیرند تا چهل روز چون بگشایند خضابی و مدادی سیاه پدید آمده باشد و گفته‌اند اگر برگ کبر بسایند و به شیر بپزند، خاصّه شیر زنان و به شب بر موی نهند و همه شب صبر کنند خضابی بود نیکو و اگر به شکوفه درخت گوز که همچون عناقید[267] آویخته بود، بگیرند و با روغن زیت بسایند و مقداری فقریر[268] با آن بیامیزند، سیاه کننده بود.
صفت غالیه[269] سیاه کننده: آمله پنجاه درمسنگ، آب مورد تَر یک رطل و نیم بغدادی هر دو در چهار رطل آب بپزند تا به نیمه باز آید و از آتش بردارند و پنجاه درمسنگ خطمی و پنجاه درمسنگ حنا و پنجاه درمسنگ وسمه و بیست عدد مازو بریان کرده و ده درمسنگ مازو و پنجاه درمسنگ صمغ همه را بکوبند نرم و ببیزند و در این آب پالوده کنند و بر آتش نرم بپزند تا به قوام غالیه شود و به مشک و سُک خوش بوی کنند و بکار دارند.
صفت خضاب‌های سرخ و اشقر[270] کننده: نی تَر را پوست باز کنند و بر آتش نهند آن تری که از دیگر سر او بپالاید، طَلیْ کنند موی را دینارگون کند و زنگار و آهک[271] با آب زاک بسرشند و طَلیْ کنند همچون حنا و چهار ساعت صبر کنند و حنا را به طبیخ کندش بسرشند و طَلیْ کنند و شب و اسفرک [اسغرک] و زعفران به هم بسرشند و طَلیْ کنند و بگیرند ترمس سوده ده درمسنگ مُر پنج درمسنگ شوره‌ی دباغان سه درمسنگ، دردی شراب خشک کرده و سوخته سه درمسنگ همه را به خاکستر آب چوب رَز و به آب چوب رَز بسرشند.
خضابی دیگر: بگیرند سماق دو وقیه مازو سه وقیه آذرگون زرد دو وقیه پرسیاوشان دو دسته افسنتین یک دسته ترمس مقشر خشک دو کف همه را بکوبند و در ده رطل آب تَر کنند چند روز. پس موی بدان ضماد کنند و طبیخ کندش و سعد اشقر کننده است.
ص: 169
خضاب‌های سفید کننده: گُل نسرین و ماش و سرگین خطاف[272] و شکوفه‌ی سیر که سپید بود و پوست ترب و زهره‌ی گاو و شکوفه کبر و بخار گوگرد هر یک جدا و آمیخته به سرکه سرشته. خاصّه به دردی سرکه موی را سپید کند.
صفت خضاب سفید کننده: راسن خشک و پوست ترب خشک کرده و شِب یمانی همه را بکوبند با اندکی صمغ و بسرشند. بگیرند گل نسرین و پوسته خشخاش و لفاح و بیامیزند و اگر کافور و گلاب با وی بیامیزند بهتر بود و اگر موی را تَر کنند و در گوگرد سوده نهند و ببندند پس بشویند و به گوگرد دود می‌کنند، اندر یک روز دو بار یا سه بار این تدبیر بکنند زود موی سپید شود
صفت روغنی که موی را سپید کند: بگیرند آرد کنجد و به اندرون طغاری برمالند و طغار را نگون بنهند و گوگرد را زیر آن دود کنند و هر ساعت تغار را باز می‌گردانند و آن ارده را بجنبانند و زیر و زبر می‌کنند چندین کرت پس روغن از آن ارده بکشند و بکار می‌دارند. و اما موی سپید را چون خواهند که سپیدتر باشد: ترف طَلیْ می‌کنند به شب و ببندند بامداد به انگبین بشویند یا به شکر و ترشی نارنج نیز سپیدکننده است و آرد برنج موی زرد را سپید کند و برف و یخ زرد و دودناک را پاک کند و عرطنیثا نیز پاک کننده است.

باب شانزدهم اندر تدارک مضرّت‌های خضاب‌

خضاب‌ها بیشتری آن است که دماغ را سرد و ضعیف کند و مستعد نزله و سکته و مانند آن کند، صواب آن باشد که در خضاب چیزی گرم که دماغ را قوّت دهد بیامیزند، چون مشک و قرنفل یا از پس خضاب بکار دارند و باشد که خضاب جعدی موی را باطل کند و زشت گرداند. بدین سبب چیزهایی که جعدی موی را نگاه دارد با خضاب بباید آمیخت و باشد که موی از خضاب غلیظ گردد. چیزهایی که موی را رقیق کند با آن بباید آمیخت و باشد که موی را خشک کند و موی شکسته می‌گردد. پس از خضاب روغن بنفش و روغن خیری بکار باید داشت و باشد که بشره سیاه شود. آن سیاهی را با آرد نخود و آرد باقلی
ص: 170
می‌باید شست و روغن گرم کرده آن سیاهی را زود زایل کند.

گفتار دوم اندر احوال بشره و آنچه بر وی پدید آید و علاج آن‌

اشاره

و این گفتار یازده باب است‌

باب نخستین اندر بگردیدن رنگ روی از باد و سرما و از آفتاب و غیر آن‌

رنگ روی که از حال طبیعی بگردد یا سیاه گردد یا زرد و اسباب سیاهی باد است و آفتاب و سرما و گرمابه نایافتن و گوشت نمک سود و طعام‌های سودایی بسیار خوردن و اسباب زرد بیماری است و درد و غم و جماع بسیار کردن و در هوای سخت گرم مقام داشتن و سرکه بسیار خوردن و نان‌خواه و زیره بسیار خوردن و بوییدن و در خانه‌ای که زیره بسیار باشد، نشستن و خفتن و در نانخواه بسیار نگریدن و آب تیره خوردن و گِل خوردن از بهر آن که از این هر دو سده‌ها[273] تولّد کند و خون صافی در رگ‌های باریک گذر نیابد، مگر اندکی با بخار صفرا آمیخته و اگر زیره بکوبند و با سرکه بر روی طَلیْ کنند روی را زرد کند.
علاج: نخوداب و خایه مرغ نیم‌برشت و ماء اللحم و انجیر و نان میده‌ی پاک پاکیزه و شراب ریحانی و شیر تازه روی را سرخ کند. از بهر آن که از وی خون رقیق و صافی خیزد.
انجیر خشک و رطب حرارت غریزی را برفروزاند و خون لطیف تولّد کند و هر بامداد لختی شیر و شراب به هم آمیخته خوردن در این باب آزموده‌اند، خاصّه بر ناشتا و هلیله‌ی پرورده و اطریفل کوچک خون را صافی کند و رنگ روی را روشن کند و حلتیت[274] و پلپل و سعد و قرنفل در طعام‌ها کردن رنگ روی را برافروزاند از بهر آن که خون را لطیف کند و به رگ‌های باریک بگذراند و به ظاهر بشره رساند و زعفران خون را رنگین کند، خاصّه اگر با میپخته خورند و اگر دو درمسنگ زوفای خشک و نیم درمسنگ زعفران با شکر بخورند روی را سرخ کند. وج[275] نیز رنگ روی را برافروزاند. او را با پست جو و شکر خورند تا سخت گرم
ص: 171
کند و ترب و پیاز و گندنا و از کرنب[276] و سیر رنگ روی را بر افروزاند و ریاضت[277] معتدل و شادکامی و خشم معتدل و کشتی گرفتن و سماع و عطر موافق و جامه پاکیزه و با ظُرفا[278] نشستن و نظاره بازی‌ها خاصّه اسب تاختن و گوی زدن[279] نشاط افزاید و رنگ روی برافروزاند و آرد باقلی مقشر[280] و آرد جو و آرد کرسنه و آرد گندم نابیخته و آرد نخود و نشاسته‌ی گندم و آرد عدس و آرد کرنج[281] و سریشم ماهی و ایرسا و لادن و کندر و مصطکی و انجیر و پوست خایه مرغ و گوشت صدف و مقل و مرداسنگ و اسفیداج و نشاره‌ی[282] عاج و استخوان پوسیده و مِحلَب و فوه و بادام شیرین و تلخ و تخم خیار و خربزه و تخم کدو و تخم ترب و تخم جرجیر[283] و کتیرا و عصاره برغسب [برغست][284] و زرداب معصفر و طبیخ گوشت صدف و طبیخ حلبه و طبیخ اکلیل الملک و سپیده‌ی خایه مرغ این همه اندر طَلیْ بکار دارند، رنگ روی را به جای باز آرد و روشن و صافی کند.
صفت داروی آمیخته: آرد باقلی مقشر و آرد کرسنه و آرد ترمس و تخم ترب و تخم خربزه و آرد نخود و نشاسته راستاراست بگیرند و روی بدان بشویند.
داروی دیگر: آرد باقلی و آرد جو از هر یک، یک جزء، آرد نخود و آرد عدس مقشر و
ص: 172
کتیرا و نشاسته‌ی گندم از هر یک نیم جزو و تخم خربزه پاک کرده دو جزء، زعفران چندان که رنگ او پدید آید، به شَب طَلیْ کردن و بامداد به حریره یا به طبیخ بنفشه و مانند آن بشویند
صفت دارویی دیگر: بادام شیرین و کتیرا و صمغ و آرد باقلی و ایرسا و سریشم ماهی راستاراست. سریشم را بگدازند و داروها بدان بسرشند و طَلیْ کنند.
دارویی دیگر: هر شب تخم سپندان سپید و زرنیخ سرخ و بارزد به شیر تَر کنند و طَلیْ کنند و بامداد بشویند و اگر خواهند که روی را نگاه دارند تا باد و آفتاب و سرما اثر نکند، سپیده‌ی خایه مرغ طَلیْ کنند روا باشد و آب صمغ حل کردن طَلییی نیک باشد.

باب دوم اندر نشان زخم‌ها که بر چشم و حوالی آن پدید آید

مرداسنگ سپید را با پیه مرغ یا پیه بط و غیر آن بسرشند و طَلیْ کنند اثر زخم‌ها ببرد و اگر با مغز نان بسرشند و طَلیْ کنند، اثر زخم‌ها را ببرد و سنگ پلپل که در میان پلپل‌ها باشد بسایند و طَلیْ کنند و برگ کرنب و کندر و ترب و پودنه تَر و زرنیخ هر یک از این با آب گشنیز تَر و با آب کرفس طَلیْ کنند و آهک و پوره‌ی سرخ و صبر اثرهای بادمجانی را ببرد و افسنتین با انگبین طَلیْ کنند و علک البطم با لادن طَلیْ کنند و چند روز بر آن موضع بگذارند اثرها را ببرد و مرهم دیاخلیون نیز در این باب نافع است.
صفت داروی نیک: مغز بادام تلخ سپید بکرده[285] و صدف سوخته و تخم سپندان سپید از هر یک دو درمسنگ ماش مقشر نیم درمسنگ، نخود مقشر دو درمسنگ کرسنه یک درمسنگ ترمس نیم درمسنگ کفک دریا یک درمسنگ استخوان پوسیده یک درمسنگ عنزروت یک درمسنگ همه به کشکاب و شکر بسرشند و به زرداب معصفر حل کنند و طَلیْ کنند و سونش سفال نو سود دارد و انجیر به سرکه تَر کرده اثر خون را که در زیر پوست مردم باشد ببرد و اللَّه اعلم و احکم.

باب سوم اندر اثرهای ریش‌ها و آبله و برش و نمش[286] و کلف‌

صفت ضمادی: بگیرند ایرسا و قسط و مرداسنگ مغسول و سُروی گوزن سوخته و پوره و اشق همه را به زرداب معصفر بسرشند و ضماد کنند.
دارویی دیگر: بگیرند پشک اشتر کهن گشته و سپید شده و استخوان کهن و پوسیده از هر یک ده درمسنگ بیخ نی خشک بیست درمسنگ سونش سفال نو ده درمسنگ نشاسته ده درمسنگ ترمس ده درمسنگ تخم خربزه ده درمسنگ کرنج پاک کرده ده درمسنگ آرد
ص: 173
نخود و حب البان از هر یک ده درمسنگ همه بکوبند و به کشکاب بسرشند و طَلیْ کنند و اگر زراوند و مُر در این طَلیْ زیادت کنند بهتر بود و علک البطم بر نهند و شش روز بسته دارند پس به طبیخ اکلیل الملک و طبیخ حلبه بشویند و پس کندر و نطرون و آهک و موم و انگبین همه بسرشند و ضماد کنند و هر سه روزی بگشایند و بشویند. اثرهای قوی را ببرد و عصاره‌ی برغست کلف را و برش را ببرد و قردمانا و مُر و تفسیا و پیاز عنصل به انگبین سرشته، ضمادی قوی است و تخم ترب و خردل با انجیر تَر کرده و در سرکه تر کرده کلف را ببرد و قسط و دارچینی به زرداب معصفر سود دارد صفت داروی سبک: مقل و تخم جرجیر به زرداب معصفر بسرشند و طَلیْ کنند و پیاز نرگس و پیاز زعفران مالیدن و ضماد کردن سود دارد.
صفت مرهم دیاخلیون که در این باب سودمند است: بگیرند یک وقیه مرداسنگ در دو وقیه روغن زیت کهن حل کنند پس یک وقیه لعاب خردل و یک وقیه لعاب حلبه برافکنند و پنج درمسنگ مقل و پنج درمسنگ مُر نخست با روغن و مرداسنگ حل کرده و بیامیزند پس از هر دو لعاب بر افکنند و بپزند تا قوام دیاخلیون گیرد و بکار دارند.
صفت قرصی سودمند: بگیرند مازریون چهار درمسنگ خردل سپید ده درمسنگ اشق دو درمسنگ مقل دو درمسنگ. اشق و مقل را در آب حل کنند و داروها بدو بسرشند و اقراص کنند
صفت داروی آزموده: بگیرند مغز بادام تلخ سپید کرده سه درمسنگ بسایند نرم و دو درمسنگ سیماب در وی بسایند و بکشند. چنان که اثر سیماب نماند و مغز بادام سیاه گردد و پنج درمسنگ مغز تخم خربزه کوفته و سوده با آن بیامیزند و هر شب طَلیْ کنند و نخّاسان[287] این طَلیْ هر ساعت تازه می‌فرمایند کرد و یک هفته از گرمابه و روی شستن باز دارد و چون از پس یک هفته بشویند کلف و نمش پاک شده باشد و خداوند کلف و نمش را استفراغ باید کرد به مطبوخ هلیله و افتیمون و به ماء الجبن پس داروها و طَلیْ‌ها بکار داشتن.
ص: 174

باب چهارم اندر نشانه‌های کبود و نقش‌ها که بر اندام‌ها کنند و تدبیر باطل کردن آن‌

داروهایی که در باب گذشته یاد کرده آمده است، در این باب سود دارد و نطرون[288] در آب حل کنند و آن موضع را بدان بشویند و علک البطم را نرم کنند و بر آن موضع نهند و یک هفته بسته دارند پس بگشایند و نیک بمالند و باز علک البطم برنهند چند کرت این تدبیر می‌کنند تا اثر آن برود و اگر این تدبیر کفایت نباشد عسل بلادر بر باید نهاد تا ریش گردد پس ریش را به مرهم علاج کردن.

باب پنجم اندر باد دشنام‌

باد دشنام سرخی است منکر، که بر روی و اطراف پدید آید. همچون لون ابتدای جذام و در زمستان بسیار افتد به سبب آن که بخار دموی اندر زیر پوست محتقن[289] شود و باشد که ریش گردد.
علاج: نخست رگ باید زد و حجامت کردن و دیوچه برافکندن و داروی مسهل خوردن.
پس علاج‌ها که در ابتدای جذام کنند کردن.

باب ششم اندر بهق و وضح[290] و برص‌

سبب بهق و برص ضعیفی فعل قوّت مغیّره باشد که غذا را تمام مانند اجزای اندام‌ها نتواند کرد و فرق آن است که ماده‌ی بهق رقیق‌تر بود و قوّت دافعه قوی‌تر آید آن را به ظاهر پوست دفع کند و ماده‌ی برص[291] غلیظتر بود و قوّت دافعه ضعیف‌تر تا بدان سبب ماده اندر باطن بماند و مزاج اجزای آن اندام را تباه کند و مدد غذا که بدان موضع می‌رسد، مستحیل می‌شود و بدان ماده پیوسته می‌گردد و طبع آن می‌گیرد، اگر چه گوهر غذا نیک بوده باشد. همچنان که مزاج نیک غذای بد را و ماده‌ی بد تباه را هضم کند و به صلاح آرد،
ص: 175
مزاج بد نیز ماده‌ی نیک را تباه کند و همچنان که درخت بد را از شهری به شهری برند، میوه‌ی آن بگردد چنان که جالینوس و غیر او حکایت می‌کنند که درختی بود در ولایت فارس و میوه‌ی آن بد و زهرناک بودی. آن درخت به مصر بردند میوه‌ی آن نیک شد و همچنان لون و مزاج مردمان و نبات‌های هر ولایتی به حسب هوا و قرب[292] و بعد آفتاب از ایشان دگرگون است، مادتها نیز اندر اندام‌ها نخست مزاج آن اندام بگردد و دگرگون شود، از بهر آن که هر اندامی غذا را که بدو رسد، همچون شهری دیگر است پس هر گاه که عضوی بلغمی بود و گوشت آن چون گوشت صدف و گوشت ماهی گردد، خون را بلغمی گرداند و سپید کند و ماده‌ی بهق سپید بلغمی بود خام و ماده‌ی بهق سیاه سوداء بود و برص سپید و سیاه اگر چه به نام یکی‌اند، به معنا مخالفند از بهر آن که بهق سیاه همچون قوبا متقشر است، پوست را درشت کند و همچون فلوس که از پوست ماهی برخیزد از بهق سیاه برخیزد و با خارش بود و ماده‌ی آن سودایی بود که پوست و حوالی آن وی را تشرّب کرده باشد و این علّت از مقدّمات جذام است.
علامت‌ها: اما بهق سیاه که بدین نشانه‌ها که یاد کرده آمد مشکل نیست. لکن بسیار بود که فرق میان بهق سپید که آن را «وضح» گویند و میان برص سپید مشکل گردد و فرق آن است که بر وضح موی سیاه روید یا اشقر و بر برص جز موی سپید نروید و از وضح خون برآید و اگر بمالند زود سرخ شود و آن چه زود سرخ نشود بد باشد و برص سپید سرخ نشود و از وی رطوبتی سپید برآید.
و فرق میان بهق سیاه و برص سیاه آن است که بهق سیاه نرم بود و برص سیاه درشت بود، چنان که یاد کرده آمد و بهق سپید و برص هر چه نرم‌تر بود بتّر بود و بهق سیاه و برص سیاه هرچه نرم‌تر بود بهتر بود و آن چه به لون دیگر جای‌ها نزدیک‌تر بود امیدوارتر بود و آنچه از لون دیگر جای‌ها دورتر بود و در صلاح آن امید نباشد و آنچه هر روز زیادت می‌شود و آنچه جایگاه بزرگ گرفته بود علاج‌پذیر نباشد از بهر آن که ماده‌ی آن بسیار بود.
علاج: اما بهق سپید را استفراغ بلغم باید کرد و پیوسته اطریفل کوچک بکار داشتن و
ص: 176
رویناس و شِیطَرج کوفته به سرکه طَلیْ کردن
صفت طَلیْ دیگر: بگیرند تخم ترب و تخم جرجیر و فوه و کندش و شیطرج و شحم حنظل و مازریون و خردل و سقمونیا راستاراست همه را بکوبند و به سرکه طَلیْ کنند. این طَلیْ سخت قوی است، به قدر حاجت می‌باید فزودن و کاستن و هرگاه که بر دمد و آبله گردد، روزی چند طَلیْ نباید کرد تا ساکن شود. پس معاودت[293] کردن و بهق سیاه را اگر علامت خون پدید باشد، رگ اکحل بباید گشاد و استفراغ سودا کردن به طبیخ افیتمون و غاریقون و هلیله‌ی سیاه و بسفایج و اسطوخودوس و مویز دانه بیرون کرده و انجیر و حجر ارمنی مغسول و حجر لاژورد و خربق ترکیب کرده و اگر قوّت استفراغ قوی ندارد استفراغ به ماء الجبن باید کرد و هر روز یک درمسنگ افتیمون در یک قدح ماء الجبن می‌دادن و معجون نجاح بکار باید داشت.
صفت معجونی سودمند: بگیرند هلیله‌ی سیاه و کابلی و افتیمون راستاراست داروها بکوبند و به میویز سیاه دانه بیرون کرده بسرشند. شربت چندِ جوزی و برص سپید را از همه‌ی تدبیرها که سردی و تَری فزاید، پرهیز باید کردن و تدبیرهای گرم و لطیف کننده باید کرد و شراب حندیقون و میبه‌ی گرم باید فرمود و شراب کهن و از استفراغ‌ها نخست استفراغ به قی باید کرد چند کرت پس ایارج لوقازیا و ایارج روفس و ایارج ارکاقانیس و تیادریطوس و بلاذری با مطبوخ افتیمون و مطبوخ هلیله دادن و اگر قوّت این داروها که یاد کرده آمد ندارند استفراغ به ایارج فیقرا سازند.
بدین نسخه: بگیرند سنبل و دارچینی و قرنفل و مصطکی و اسارون و عود بلسان و زعفران و ساذج هندی و پودنه‌ی جویباری و شحم حنظل از هر یکی درم سنگی صبر دو درمسنگ و اطریفل ماهان بدر بکار داشتن.
اطریفل ماهان بدر: بگیرند هلیله‌ی کابلی بیست درمسنگ بلیله و آمله از هر یک ده درمسنگ برنگ کابلی مقشر پانزده درمسنگ شیطرج هندی و سعد و زنجبیل از هر یکی سه درمسنگ ساذج هندی پنج درمسنگ بسفایج و اسطوخودوس از هر یکی هفت
ص: 177
درمسنگ غاریقون شش درمسنگ قسط سه درمسنگ کندر و مصطکی و انیسون و قرنفل و خیربوا از هر یک دو درمسنگ جوزبوا دو درمسنگ فلفل و دارفلفل و نارمشک از هر یک چهار درمسنگ به انگبین مصفی بسرشند شربت از دو درمسنگ تا سه درمسنگ.
صفت معجونی سبک‌تر: هلیله‌ی کابلی و بلیله و آمله و افتیمون و دوقوا از هر یک پنج درمسنگ گوزبوا و عاقرقرحا و شیطرج، از هر یک دو درمسنگ دارفلفل و قرفه از هر یک چهار درمسنگ به انگبین مصفی بسرشند شربت سه درمسنگ.
صفت طَلیْ قوی: برگ مازریون و پوره و خربق سیاه و فلفل راستاراست همه را در سرکه بپزند تا مهرا شود. پس مقداری نطرون و زراریح و براده‌ی آهن و کفک دریا بسایند و در وی بیامیزند تا غلیظ شود. پس آن موضع را به نطرون بشویند و این دارو به پر مرغ بر آن موضع طَلیْ کنند، باقیات اندر چندین بار و چندان که ممکن بود با آن صبر کنند و نشویند تا بر دمد و آبله کند. آب از آبله بیرون کند و بگذارند تا خشک شود پس دیگر باره دارو برکنند.
صفت دارویی سبک‌تر: خربق سیاه با مازو و سرکه بپزند و طَلیْ کنند.
صفت دارویی دیگر: شیطرج نیم کوفته در روغن زیت بپزند و زاک سوده در این روغن کنند و آن روغن طَلیْ کنند.
ترنجی می‌گوید: زنی را دیدم در بصره و برص را علاج کردی و علاج او سودمند بودی، مدتی با او معرفت گرفتم تا آن علاج از وی بیاموختم و آن این بود: نخست حبّی دادی بدین نسخه زنجبیل و پلپل سپید و خربق سیاه و ایارج فیقرا راستاراست همه را با بارزد حل کرده و در شراب بسرشتی و حب کردی شربت سه درمسنگ. پس این طَلیْ فرمودی شیطرج و سرمه و مازو و استخوان ماهی بسوخته و زاک سرخ به سرکه طَلیْ کردی مفرد برص سیاه را بنگرند اگر در تن امتلائی خونی بود، نخست رگ زنند پس استفراغ کنند به داروها که سودا از تن بیرون آرد چون حب اسطمحیقون و مطبوخ افتیمون و مانند آن و از پس استفراغ اطریفل افتیمونی و معجون نجاح بکار دارند و استفراغ به ماء الجبن و افتیمون سخت صواب بود و گرمابه سود دارد و هر شب پاشنه‌ی پای به روغن چرب بکردن سود دارد.
ص: 178
صفت سفوفی سودمند، بهق و برص سیاه را زایل کند: هلیله‌ی سیاه و آمله و شونیز از هر یک، یک جزء، زوفا یک جزو و نیم هر روز سه درمسنگ بامداد و سه درمسنگ شبانگاه با میویز دانه بیرون کرده و کوفته بسرشند و بخورند.
صفت طَلیْ سودمند: بگیرند خربق سیاه و خربق سپید و آهک شسته از هر یک برابر به آب تَر کنند.

باب هفتم اندر در گند بغل و عرق‌

سبب این گندها عفونت عرق باشد و سبب عفونت آن تأخیر غسل باشد از جنابت و از حیض و طعام‌هایی که در وی حلبه[294] و پیاز و انگژد و مانند این باشد خوردن. بوی عرق و بوی بول و غایط ناخوش کند
علاج: کسانی را که بوی بغل و بوی عرق ناخوش باشد، هر وقت که در تن امتلائی یابند، استفراغی باید کرد و خویشتن به گرمابه پاکیزه داشتن و جامه‌ی پاکیزه پوشیدن و ذرورهای خوش بکار داشتن و از طعام‌هایی که بوی عرق ناخوش کند، پرهیز کردن و هر بامداد به ناشتا از چیزها که بوی عرق را خوش کند، اندکی خوردن چون سلیخه و فلنجه[295] و کرفس و کنگر که به تازی «الحرشف» گویند و هلیون. لکن خاصیّت هلیون[296] آن است که بول را گَنده کند و زردآلو و نقیع آن عرق را و دهان را خوش‌بوی کند و اگر حرشف در آب بپزند و آب آن بخورند ادرار بول کند و عرق را خوش‌بوی کند و گند بغل زایل کند و آب مورد تَر و طبیخ نمّام[297] و مرزنگوش و برگ سیب طَلیْ کردن سود دارد و مورد کوفته و بیخته و صندل و سعد و قصب الذیره[298] و پوست ترنج و مرزنگوش و شاسفرم[299] و اشنه و برگ سوسن همه بسایند و بکار دارند
صفت قرصی سودمند: صندل و سلیخه و سُک و سنبل و شبت و مُر و ساده‌ی هندی و
ص: 179
گُل از هر یک، یک جزء، توتیا و مرداسنگ سپید بکرده از هر یک سه جزو کافور نیم جزء، همه بکوبند و به گلاب بسرشند و اقراص کنند و به سایه بنهند تا خشک شود و بسایند و بکار می‌دارند.
صفت قرصی دیگر: گُل یک رطل بغدادی، سک و سنبل و سعد و مُر و شب یمانی از هر یک ده درمسنگ اقراص کنند به گلاب و اقراص را خشک کنند و در میان گُل تازه نهند و نگاه دارند
صفت قرصی دیگر: دارچینی و سنبل و اظفار الطّیب و قسط از هر یک دو وقیه طین البحیره و خبث الاسرب و اسفیداج مغسول از هر یکی نیم وقیه، شیح و سنبل رومی از هر یک، یک وقیه، زعفران و گل سرخ از هر یک سه وقیه همه را بسایند نرم و به آب مورد تَر بسرشند و زعفران را به شراب حل کنند و همه اقراص کنند و مرداسنگ سپید را بسایند و به گلاب تَر کنند و قرص‌ها کنند و در میان برگ گُل تازه نهند و خشک کنند و باز بسایند و بکار دارند و توتیا به آب نمک بشویند و خشک کنند و به گلاب و کافور بپرورند و بکار می‌دارند و علاج گند دهان در جایگاهش یاد کرده آمده است در بیماریهای دهان.

باب هشتم اندر علاج گند بول و غایط:

سبب گند بول و غایط دو چیز باشد:
یکی عفونتی بود در امعاء و دیگر خوردن چیزها که بول و غایط را گنده کند چون اشترغاز و انجدان و سیر و جرجیر و گندنا و هلتیت.
علاج: امعاء را به ایارج فیقرا پاک باید کرد و طعام لطیف باید خوردن و بدان اندازه باید خورد که قوّت هاضمه بر آن مستولی بود تا عفونت بدان راه نیابد و شراب خوش، ناخوشی بوی غایط ببرد و حلبه بول را و عرق را گنده گرداند و ناخوشی بوی غایط را ببرد.

باب نهم اندر شپش که در پوست پدید آید

هرگاه که طبیعت رطوبتی را که در وی حرارتی باشد دفع کند و به پوست افکند اگر آن رطوبت رقیق بود عرق پدید آید و اگر غلیظتر بود شوخ پدید آید و اگر غلیظتر از آن باشد
ص: 180
سبوسه و خشک رنده پدید آید و اگر آن رطوبت غلیظ بود و در قعر پوست بود داء الثعلب پدید آید و اگر صدیدی[300] با آن رطوبت آمیخته باشد، پوست را بسوزد قوبا[301] و سعفه[302] پدید آید و اگر ماده بدان بدی نباشد و صدید با وی آمیخته نباشد، استعداد قبول صورت حیوانی در وی پدید آید، شپش تولّد کند و گاه باشد که شپش بسیار به یک بار تولّد کند و باشد که تولّد آن بسیار و متواتر گردد و بدان سبب رنگ روی برود و شهوت باطل گردد و قوّت ساقط شود و انجیر از جمله‌ی غذاهای لطیف است که از وی کیموس رقیق و نیک تولّد کند و ماده را به ظاهر پوست دفع کند. بدین سبب از بسیار خوردن انجیر شپش پدید آید و بخار منی که به سبب حرکت جماع برخیزد ماده‌ی شپش باشد، خاصّه اگر غسل جنابت تأخیر کند و تأخیر غسل حیض هم زیان دارد.
علاج: اگر تولّد شپش در پوست بسیار متواتر شود، نخست فصد باید کرد و پس دارو خوردن و حرکت‌هایی که ماده را به ظاهر تن دفع کند کمتر کردن و خویشتن بشستن و پاک داشتن و جامه‌ی حریر و کتّان پوشیدن و زود بدل کردن و داروهای مالیدنی بکار داشتن و آن داروهایی بود خشکی آرنده و تحلیل کننده چون سماق با روغن زیت و برگ حماض و بیخ او و شِب یمانی با روغن زیت و برگ آزاد درخت و برگ انار و برگ حنظل و برگ مورد و برگ سرو و برگ کتّان و قصب الذیره و دارچینی با روغن زیت، گر با روغن کاکیان و روغن ترب سخت نافع است و پوست سلیخه و زراوند و عاقرقرحا و بیخ خطمی و نمام و جعده و انیسون و مشک طرامشیع و بذرالانجره و برنجاسف و قردمانا این همه داروهای مالیدنی است.
صفت داروی مرکّب: شیاف مامیثا سه درمسنگ قسط نیم درمسنگ پوره یک درمسنگ نشاسته هم‌سنگ همه. نخست آهک و زرنیخ طَلیْ کنند و خویشتن را پاک کنند. پس این دارو طَلیْ کنند و آنجا که آهک بدو نتوان برد به طبیخ ترمس بشویند و طبیخ چغندر و طبیخ گز و طبیخ پودنه‌ی کوهی و طبیخ برگ سرو سودمند است و صبر مالیدن و با گِل که بدان
ص: 181
سر شویند آمیختن پاک کننده است و زهره‌ی گاو و زهره‌ی بز با گل آمیختن و موی بدان شستن سخت نیک بود.
صفت داروی قوی: میویزج و زرنیخ سرخ و پوره همه با سرکه و روغن زیت بسایند و بر سر و موی طَلیْ کنند و خربق سپید و پوره و برگ خرزهره با برگ حنظل با روغن زیت طَلیْ کنند.
صفت داروی دیگر: خردل و کندش بکوبند، نرم و اندکی سرکه برچکانند و سیماب کشته در وی کنند و طَلیْ کنند.
صفت دارویی دیگر: کندش و زرنیخ سرخ و زراوند طویل و قطران و زهره‌ی گاو به هم بسرشند و طَلیْ کنند.
دارویی دیگر: قطران و جنطیانا و زرنیخ و روغن سوسن در گرمابه طَلیْ کردن و کندش و میویزج و زرنیخ و سک دود کردن سود دارد و اگر این داروها که یاد کرده آمد، پس از آن طَلیْ کنند که این دود کرده باشند، بهتر بود.

باب دهم اندر طرقیدن پاشنه پای و انگشتان دست‌

سبب طرقیدن پاشنه‌ی پای غلبه‌ی خشکی بود. پای را از خاک نگاه باید داشت و در گرمابه بباید شست پاکیزه و مازو بسودن نرم و پیه‌ی بز بگداختن و این مازو در وی بسرشتن و در طرقیدگی کردن و اگر اسفیداج سرب و یا سپیده‌ی ارزیز در روغن سندروس بسرشند هم نیک باشد و صمغ عربی سوده، پس از آن که از گرمابه بیرون آید و هنوز تَر باشند اندر شکاف‌ها کنند و به موزه در کنند سود دارد و اگر به جای صمغ، کتیرا بود هم نیک باشد و اگر طرقیدگی بر دست و پای و مفاصل نیز بود هر بامداد بیست درمسنگ روغن بادام با روغن شیر پخت به آب انگور سپید، گر با شراب انگور سپید بخورند یک هفته پس استفراغی کنند به مطبوخ افتیمون و از پس استفراغ یک هفته دیگر هم از این نوع روغن بخورند و تدبیرهای تَری آرنده کنند.
محمّد زکریّا می‌گوید: هر شب روغن در کف مالیدن طرقیدن را باز دارد و اگر هر شب
ص: 182
پنبه‌ای به روغن چرب کرده، اندر ناف نهند طرقیدن لب باز دارد و اگر دست و پای از سرما طرقیده باشد، شلغم را میان بیرون کنند و موم و روغن در میان او بگذارند در خاکستر گرم و طَلیْ کنند و اگر شلغم پاره کنند و در روغن بجوشانند و ضماد کنند سود دارد و اگر میان انگشتان طرقیده شود، بسفایج و بیخ او بسایند، چون غبار و در پراکنند و ضماد کنند.

باب یازدهم در علاج انگشت پای که در زمین آید

جالینوس می‌گوید خرقه‌ای دو تو یا سه تو بر انگشت پیچند و چند بار بر آن موضع آب تاختن[303] کنند به علاجی دیگر حاجت نیاید ان شاء اللَّه تعالی‌

گفتار سوم اندر حال‌ها که تعلق به تن و اطراف[304] دارد

اشاره

و این گفتار ده باب است‌

باب نخستین اندر احوال لاغری و فربهی و اسباب آن‌

و علاج لاغری و اسباب لاغری نه نوع است:
یکی: نایافتن غذای تمام که ماده‌ی فربهی است.
دوم: طعام‌ها خوردن که از وی خون بسیار تولّد نکند.
سوم: بر طعامی اختصار کردن که از وی خون نیک تولّد نکند.
چهارم: ضعیفی قوّت‌هایی که در غذا تصرف کننده‌اند، چون قوّت هاضمه و قوّت جاذبه‌ی اندام‌ها به سبب نوعی از سوء المزاج و بیشتری سوء المزاج سرد بود یا به سبب ریاضت و حرکت ناکردن تا قوّت جاذبه‌ی اندام‌ها بدان سبب کسلان[305] شود، چون خفته‌ای گردد خاصّه کسی که به ریاضت و حرکت عادت کرده باشد و قوّت جاذبه‌ی اندام‌های او بدان حرکت بیدار گردد و غذا را جذب کند، چون از آن عادت باز ایستد
ص: 183
جاذبه‌ی او کسلان شود.
پنجم: آن که طبیعت آن خون را که در تن تولّد افتد، کاره باشد و خون صفرایی را کاره‌تر از خون بلغمی و آبی بود.
ششم آن که سپرز بزرگ شود و با جگر مزاحمت کند و خون بسیار از وی به خویشتن کشد. تا بهره‌ی اندام‌ها بدیشان نرسد و قوّت جگر نیز به سبب ضدی سپرز با او ضعیف شود.
هفتم: آنکه کرمان[306] دراز و حب القرع[307] طعام‌هایی که خورده آید به غذای ایشان بکار شود.
هشتم: تنگی مسام و منفذهای غذا به سببی از اسباب آن و سرما و گرمای به افراط و گِل خوردنی خوردن و غلبه‌ی خشکی از اسباب آن باشد.
نهم: درنگ نایافتن غذا که به اندام‌ها رسد، به سبب تحلیل پذیرفتن آن به زودی به سبب گشادگی مسام و به سبب ریاضت‌ها و غم و اندیشه و مانند آن و بباید دانست که لاغری که به روزگار اندک پدید آید هم به روزگار اندک زایل شود و زود به حال فربهی باز آید و به روزگار دراز از بهر آن که قوّت او غذای بسیار برنتابد و در آن مضرت نتواند کرد.
و مضرّت‌های لاغری: آن است که سرما و گرما زود در مردم لاغر اثر کند و رنج‌ها و اندیشه و بی خوابی و استفراغ بر نتابد و مضرّت‌های فربهی بیشتر است. از بهر آن که فربهی به افراط، مردم را از حرکت و برخاستن باز دارد و رگ‌های او در میان گوشت فشارده باشد و بدان سبب روح حیوانی را مجالی به رگ نباشد و نسیم هوا چنان که باید به عروق ایشان نرسد مزاج روح بدان سبب تباه شود و بعضی را بیم آن بود که در ایشان رگی شکافته شود و بدان هلاک شوند و این چنان باشد که لختی خون به منفذی تنگ ریخته شود و بدان سبب اندر حوالی دل و در حوالی دماغ و غیر آن رگی شکافته شود و سبب هلاک ایشان بود و هرگاه که این حال بیوفتد، احتقان[308] و ضیق النفس پدید آید و تدارک آن به فصد باید کرد
ص: 184
و بیشترین مفاجاً[309] می‌رند خاصّه آنها که در کودکی فربه شوند. از بهر آن که رگ‌های ایشان باریک بماند و مستعد سکته و فالج و خفقان و غشی باشند و به سبب رطوبت مستعد ذِرب[310] باشند و تب‌های بلغمی و بر تشنگی و گرسنگی صبر نتوانند کرد به سبب اندکی خون و فرزندشان کمتر بود و منی‌شان اندک و فرزندانشان بدان سبب ضعیف بوند و زنان فربه حمل کمتر پذیرند و اگر حمل پذیرند بیشتری اسقاط افتد و شهوتشان ضعیف باشد و اگر بیمار شوند علاج ایشان صعب بود از بهر آن که دارو در عروق ایشان گذر نیابد و بدان اندام که باید نرسد و ایشان را فصد کردن دشوار بود از بهر آن که رگ باریک بود و در میان گوشت پنهان بود و داروی مسهل دادن خطر بود. از بهر آن که بیم باشد که اخلاط را بجنباند و به سبب باریکی رگ‌ها گذر نیابد و سبب هلاک شود و اگر اسهال افتد، ضعیف شوند. از بهر آن که حرارت غریزی ایشان اندک بود
علاج: نخست سبب لاغری بباید جست و زایل باید کرد. مثلًا اگر سبب لاغری خوردن طعام‌هایی بود که از وی خون رقیق خیزد یا خوردن طعام‌هایی بود که از وی خون بسیار تولّد نکند، تدبیر بباید گردانید و طعام‌های مخالف آن باید فرمود و اگر سبب، ضعیفی قوّت هاضمه‌ی معده باشد، معده را پاک باید کرد و قوّت دادن چنان که در جایگاهش یاد کرده آمده است و اگر سبب، کسلانی قوّت جاذبه‌ی اندام‌ها بود حرکت و ریاضت معتدل باید فرمود و هر بامداد که از خواب بیدار شوند فرمودن تا بمالند، مالیدنی معتدل و گرمابه و تمریخ[311] و آبزن بکار داشتن چنان که معلوم است و اگر سبب بدی خون باشد تدبیر موافق باید فرمود و خون را به اطریفل کوچک و مانند آن صافی بکردن و اگر سبب بزرگی سپرز بود و کرمان دراز و حب القرع علاج آن در جایگاهش یاد کرده آمده است.
ص: 185
و اگر سبب، تنگی منفذها بود گرمابه و تمریخ و آبزن باید فرمود و عرق باید آورد و اگر سبب گشاده شدن مسام بود اسباب آن زایل باید کرد و در آب سرد باید نشست و بباید دانست که نشاط و دلخوشی و کامرانی و آسایش و بستر نرم و جامه‌ی نرم و عطرهای موافق و شراب غلیظ و طعام‌ها که از وی کیموس نیک و قوی و نیک تولّد کند، چون هریسه[312] و جوذاب و گرنج[313] به شیر و گوشت برّه‌ی بریان و گوشت بط فربه و گوشت مرغ خانگی و گوشت کبک و مغزها چون مغز بادام و فندق و فستق و جوز هندو با شکر. این همه فربه کننده است و از هریسه و گوشت بریان و گوشت کبک گوشت سخت خیزد و محرور را گوشت بزغاله و مرغ خانگی فربه و برّه‌ی شیر مست[314] و جوذاب نان با شکر و پنیر تَر و دوغ تازه خاصّه که نان پاکیزه در وی ترید کنند و کوک و کاکنج و انگور سپید و بادام تر با شکر موافق‌تر بود و از گوشت قدید[315] و طعام‌های شور و تلخ و تیز و از ترشی‌ها پرهیز باید کرد و اگر چیزی شور و تیز آرزو کند، آن مقدار باید که طبع را خوش کند.
صفت معجونی که هر بامداد بخورند: بگیرند مغز بادام و مغز فندق و فستق و حبة الخضراء و چلغوزه همه پاک کرده و شهدانه که به پارسی «کنبدانه» گویند، همه را بکوبند و به انگبین بسرشند و بنادق کنند، چند جوزی بامداد پنج عدد تا ده عدد از آن بخورد و اگر کسی شراب خواره باشد از پس آن اندکی بخورد فربه کند و رنگ روی را روشن کند و بر باه یاری دهد.
صفت حسوی معتدل: نخود سفید در شیر گاو تَر کنند تا شیر اندر خورد و خشک کند یک جزء، از این نخود بگیرند و یک جزء، کشک جو و یک جزء، نان میده‌ی پاکیزه که خشک کرده باشند و نیم جزء، کشک گندم و سه جزء، شکر و نخود و کشک جو و کشک گندم بپزند و اندکی زیره در افکنند. چون پخته شد نان خشک کوفته و شکر در افکنند و مقداری شیر تازه بر افکنند و بجوشانند تا قوامی گیرد و بخورند و پیش از آن که این حسو خورند او را نیک بمالند، چنان که اندام او سرخ شود و اگر اندر این حسو یک جزء، تخم خشخاش و دو جزء، مغز بادام سفید کرده و کوفته اندر افزایند صواب بود.
صفت گوارشی فربه کننده: بگیرند بهمن سرخ و زراوند گرد و کَسیلا و حبة الخضرا و
ص: 186
تودری سرخ و تودری زرد و شهدانج و شونیز و فستق و پست نخود و مغز بادام شیرین و کنجد مقشر راستاراست همه را بکوبند نرم و چندِ دو بهر همه حلبه‌ی شسته و بریان کرده و آرد کرده با آن بیامیزند و به روغن گاو چرب کنند و بمالند و به انگبین بسرشته، شربت زنان چندِ یک جزء، با شیر تازه و شربت مردان چندِ خایه‌ی مرغی با آب نیم گرم.
صفت حسویی: بگیرند شیر تازه دو رطل، آب یک رطل بپزند تا آب برود و شیر بماند و یک وقیه پانید[316] و یک وقیه روغن گاو برافکنند و بجوشانند نیک و به ناشتا بخورند.
صفت قرصی: بگیرند آرد سمید یک کیله عنزروت پنج وقیه هر دو را به روغن گاو بمالند و چرب کنند و اقراص پزند بامداد و شبانگاه یک قرص بخورند.
صفت قرصی دیگر: بگیرند تخم بیدانجیر پاک کرده صد درمسنگ و بسایند نرم و دو رطل شیر تازه در وی کنند و چندِ آن آرد میده که بدو بتوان سرشت بسرشند و اقراص کنند.
هر یک چندِ یک وقیه و نیم و بپزند و خشک کنند هر بامداد یک قرص بکوبند و بخورند.
صفت دارویی دیگر: بگیرند بزر البنج الابیض چندان که خواهند و در آب بپزند. پس آب از وی بپالایند و بفشارند و در سایه خشک کنند و آن را در میان خمیر گندم کنند و در تنور گرم بر سر خشت پخته نهند تا بریان شود و سرخ گردد، پس آن خمیر باز کنند و آن تخم را بکوبند دو مثقال، اندر یک رطل قتیت[317] کنند و اندر قتیت کنجد مقشر و تخم خشخاش کرده باشند بامداد و شبانگاه سه کف از آن قتیت بخورند مردم محرور را سود کند و فربه کند.

باب دوم اندر فربه کردن یک عضو جداگانه‌

تدبیر فربه کردن یک عضو بیشتری بمالیندن و طَلیْ کردن بود و باشد نیز که حیله باید کرد تا عضوی فربه را لاغر کنند و دیگری را که لاغر بود، فربه کنند تا هر دو را به یک حال کنند و این چنان بود که مثلًا یک دست فربه بود و دیگر دست لاغر بود. آن دست فربه را عصابه باید برپیچید چنان که از سر دست آغاز کنند و بر می‌پیچند تا بن بغل پیچند
ص: 187
پیچیندنی هموار بس سخت نه. لکن چندان که غذا را باز دارد تا در آن دست گذر نیابد و به مقسم غذا باز آید یعنی بخشش‌گاه غذا پس آن غذا را به دیگر دست کشند و بمالیدن و طَلیْ کردن خاصّه و به روغن زیت با اندکی موم گرم کرده و مالیدن معتدل باید و هرگاه که عضو گرم شود مالش فرو گذارند و چون ساکن شود، باز مالیدن گیرند تا بدین طریق غذا از آن یک دست باز گردد و بدین دست آید و اگر مزاج سرد بود زفت رومی طَلیْ کردن پس از آن که عضو را به آب گرم بشویند و بمالند عضو را گرم کند و غذا را بدو کشد و اگر زفت سخت غلیظ باشد، آن را به اندکی روغن بگدازند تا نرم و رقیق شود، چنانکه طَلیْ را و مالیدن را شاید و بعضی طبیبان زفت را به آتش دارند تا نرم شود و بر پوست پاره‌ای مالند و گرم کنند و بر آن عضو نهند که می‌باید و چون سرد شود و بفسرد بردارند. در تابستان در یک روز یک بار چنین کنند و در زمستان دو بار و بر داشتن چنان باید از وی بر ربایند و نگاه کنند تا اگر عضو زود سرخ می‌شود زود بر ندارند و اگر نخست عضو را بمالند به خرقه‌ای درشت. پس مسطری[318] به روغن چرب کنند و آن مسطر هموار بر آن عضو می‌زنند تا سرخ شود و منتفخ گردد و زدن بسیار تحلیل کند، چندان باید زدن که سرخ گردد پس زفت بر نهند و اگر به عوض زفت داروهای سرخ کننده بر نهند چون عاقرقرحا و میویزج و خردل و تفسیا و آن چه بدین ماند روا باشد و اگر فربهی دیر پدید آید، ملول نباید گشت مواظبت باید فرمود تا مراد حاصل شود. ان شاء اللَّه تعالی‌

باب سوم اندر تدبیر لاغری کردن فربهی به افراط

تدبیر لاغری کردن ضد تدبیر فربه کردن بود. چیزهای تلخ و شور باید خورد و چیزهایی که به سرکه پرورده باشند و کامه‌ها و نان خشکار[319] و نان جوین و طعام‌هایی که خون از آن بسیار تولّد نکند و طعام چرب باید کرد تا زود سیر شود و کمتر خورند و در طبیخ ایشان توابل گرم بیش باید کرد، چون پلپل و خردل و زیره و کرویا و سیر و در شبانه روز طعام یک بار باید خورد و بر تشنگی و گرسنگی بسیار صبر باید کرد. چندان که آن شهوت که پدید
ص: 188
آمده باشد باطل شود و جامه‌ی درشت باید پوشید و بر بستر نرم نباید خفت و آب سرد نباید خورد و مزاج بدل باید کرد اگر سرد بود گرم باید کرد و اگر گرم بود سرد باید کرد و ریاضت بسیار و قی کردن بسیار از بهر آن که قی معتدل فربه کند و بسیار لاغر کند و معجون‌های لطیف کننده بکار باید داشت چون تریاق بزرگ و نمک افعی و کمونی و فلافلی و سجزینا و انقردیا و امروسیا و اطریفل کوچک و در آب‌های معدن‌ها که به تازی «میاة الحماه» گویند می‌نشستند و آب که در وی نمک و زاک و شب و گوگرد و بوره پخته باشند، به جای میاة الحماه باشد و داروهای لطیف کننده و ادرار بول کننده و طمث آرنده که در علاج اوجاع بکار دارند، در این باب سودمند باشد خاصّه اگر از پس هضم دوم خورده شود، غذا را از راه رگ‌ها باز گرداند و رگ‌ها بدان سبب گرسنه ماند و اندام‌ها بهره نیابد و آن داروها چون جانطیانا است و تخم سداب و زراوند گرد و فطراسالیون و جعده و قنطریون و تخم کرفس و زاک. لکن زاک خطرمند باشد و مرزنگوش قوی است و سندروس قوی است ضد کهرباست و لاک را نیز در این باب خاصیّتی است اما سندروس چهار دانگ و نیم با سکنگبین ممزوج با آب سرد خوردن در این باب سخت نافع است. کشتی‌گیران بکار دارند تا عصب‌های ایشان قوی شود و خشک اندام و سبک شوند و نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد.
صفت داروی مرکّب: بگیرند نانخواه و تخم سداب و زیره از هر یکی، یک جزء، مرزنگوش و پوره از هر یکی ربع یک جزء، لاک یک جزء، شربت هر روز یک مثقال و اندکی سرکه گر آبکامه‌ی ناشتا لاغر کننده است. لکن کسی را که عصب ضعیف بود یا در مثانه یا در رحم آفتی بود نشاید و شراب بر ریق[320] هم لاغر کننده است و تحلیل کننده و طبع نرم داشتن و داروهای لطیف کننده خوردن تدبیری قوی است و گرمابه به ناشتا و از پس گرمابه صبر کردن و خفتن پس ریاضت کردن و مالیدن و نیاسودن. طعام اندک خوردن از طعام‌ها که از وی خون بسیار تولّد نکند تدبیر صواب است
ص: 189

باب چهارم اندر تدبیر لاغر کردن عضوی جداگانه‌

آنچه در باب گذشته یاد کرده آمده است چون قی کردن و طعام‌های لطیف کننده خوردن و مانند آن در این باب بکار باید داشت و طَلیْ‌ها که در باب دهم از گفتار نهم از کتاب ششم یاد کرده آمده است، اندر تدبیر نگاه داشتن پستان زنان تا بزرگ نشود و بکار داشتن بر هر عضوی که خواهند تا بزرگ نشود، چون کودکان و بزرگان و پای و دست و غیر آن و سنگ افسان به سرکه بر یکدیگر سوده طَلیْ کردن پیوسته سود دارد و ضمادی که مخصوص است به علاج پستان زیره‌ی کوفته است به سرکه سرشته بر پستان نهند و خرقه‌ای به سرکه تر کرده بر روی آن پوشند و ببندند سه روز پس بگشایند. پس پیاز سوسن سفید بکوبند و بدو بر نهند و ببندند و سه روز دیگر بسته دارند، اندر یک ماه سه بار این علاج کنند.

باب پنجم اندر تعقف و جذام که ناخن را افتد

«تعقف» باز گشتن و تشنج ناخن را گویند و باشد که بترقد و سبب آن دو گونه باشد یا خشکی مزاج بود یا غلبه سودا.
علاج: اگر سبب خشکی بود علامت‌ها و اسباب آن بر آن گواهی دهد. تدبیرهای تری آرنده باید کرد و هر بامداد شیر تازه خوردن، خشکی را زایل کند و ناخن‌ها راست شود و روغن شیره‌ی تازه گر روغن بادام خوردن هر بامداد با مقداری شکر به اندکی سکنگبین سود دارد و ناخن راست شود و ثفل فقّاع[321] ضماد کردن آن را نرم کند و استعداد راست شدن در وی پدید آید و تخم کتّان و پیه گوسفند گداخته برنهادن و چند روز بسته داشتن تشنج را ببرد و ناخن را نرم کند و جرب ناخن را زایل کند و صمغ سرو را نیز ضماد کنند ناخن را نرم کند.
و اگر سبب غلبه‌ی سودا بود نخستین تن از ماده‌ی سودایی پاک باید کرد. به انواع استفراغ‌ها و مزاج را بدل کردن و ماء الجبن بکار داشتن و ضمادها که یاد کرده آمده است
ص: 190
بر نهادن.

باب ششم در برص که بر ناخن افتد

نخست اخلاط بد از تن پاک باید کردن پس جوز سرو و آرد نخود گر آب ترمس با سرکه بباید سرشت و ضماد کردن و تخم کتّان و حرف به هم کوفتن با اندکی سرکه ضماد کردن و دُردی شراب گر دُردی سرکه بسوختن و با زرنیخ سرخ و ریتیانج و زفت تر بسرشتن و ضماد کردن برص ناخن را ببرد و بیخ حماض کوفته با سرکه ضماد کردن سود دارد و زرنیخ سرخ و جوز سرو و سریشم ماهی ضمادی عجب است و اگر ریتیانج و زفت و دردی با آن یار کنند سخت قوی بود.

باب هفتم اندر زرد شدن ناخن‌

مازو و شب یمانی بکوبند و با پیه بط بسرشند یا به زهره‌ی گاو ضماد کنند و بزر الجرجیر نرم کوفته و با سرکه حل کرده ضمادی سخت نیکوست.

باب هشتم اندر تدبیر برکندن ناخن معیوب تا نیکوتر برآید

صمغ سرو بگیرند و ضماد کنند و چند روز بسته دارند تا نرم شود پس سوزن در بن ناخن زنند تا خون بسیار برود پس سیر بکوبند و ضماد کنند بامداد تا شب و شبانگاه بگشایند و ضماد تازه کنند تا بامداد ناخن بدین تدبیر بیفتد و میویز کوفته، پیوسته ضماد کردن ناخن را مستعد افتادن کند، خاصّه اگر جاوشیر به آن بیامیزند و گوگرد با پیه کوفته در این باب سودمند است.
صفت ضمادی قوی: بگیرند دبق و بلوط و تفسیا و زرنیخ سرخ و ذراریح به سرکه بسرشند و ضماد کنند و هر روز بگشایند. ضمادی دیگر: زرنیخ سرخ و زرد و گوگرد و علک البطم به سرکه بسرشند و ضماد کنند و چند روز بسته دارند مقصود حاصل آید.

باب نهم اندر نگاه داشتن ناخن تا نیکو بر آید

ص: 191
چون ناخن جدا شود انگشت را پوشیده باید داشت و از هوای سرد و گرم و از آسیب دست و جامه و غیر آن نگاه داشتن و انگشت را غلافی کنند چون کلاهی از سیم یا غیر آن به شکل انگشت و آنجا که برابر جای ناخن بود مغربل[322] کردن تا هوا یکبارگی از وی باز داشته نیاید و اگر سرمایی بود به افراط یا گرمایی به افراط آن را به خرقه‌ای بپوشند و جایگاه ناخن باید که از این غلاف آزاد بود. چنان که مماس او نباشد و از پس وی دور باشد و یک ماه یا دو ماه آن انگشت را فراموش کنند تا هر وقت که بگشایند ناخنی خوب بر آمده باشد.

باب دهم اندر داخس[323]

داخس آماسی بود گرم دردناک و با ضربان اندر حوالی ناخن و درد آن تا بغل دست و بیغوله‌ی ران برسد و باشد که تب آرد و باشد که ریش گردد و ریم کند و گنده شود و انگشت از آن بر خطر باشد.
علاج: اگر بعید عهد[324] باشد، به فصد و مانعی نباشد، نخست فصد باید کرد و تدبیر لطیف کردن و اگر حاجت آید ماده‌ی گرم را به مسهلی لطیف کم کردن و اگر درد و ضربان عظیم بود، افیون و بزر البنج کوفته با سرکه طَلیْ می‌کردن تا بر وی غلیظ گردد و بزرقطونا[325] با سرکه بر زبر آن نهادن و خرقه‌ای به آب یخ تَر کردن بر وی پوشیدن و هر ساعت خرقه‌ای را سرد می‌کردند یا انگشت را در آب یخ می‌داشتن و این علاج جز روز اول نشاید کرد و ابتدای علّت و تزاید و انحطاط آن نگاه باید داشت. چنان که در آماس‌های دیگر و هر وقت علاج در خورد وقت می‌کردند و حضض به سرکه حل کردن از جمله طَلیْ‌هایی است که روز اول بکار دارند و سماق و اقاقیا و رندش عاج به سکنگبین ضمادی نیک است و مازو به انگبین سرشته ماده را از وی باز دارد.
صفت داروی نیک: صبر و گلنار و مازو به انگبین بسرشند و ضماد کنند و اگر بدین ساکن
ص: 192
نشود روغن گرم باید کرد چنان که انگشت در وی توان داشت و انگشت در وی نهادن و هر گاه که فاطر شود، دیگر باره گرم کردن و گر بدین ساکن نشود علاج دمل باید کرد.
تمام شد کتاب هشتم از کتاب ذخیره خوارزمشاهی
ص: 193

کتاب نهم‌

اشاره


کتاب التاسع من الذخیره الخوارزمشاهی

بسم اللَّه الرحمن الرحیم
کتاب نهم از کتاب ذخیره خوارزمشاهی اندر احوال چیزهای زیان‌کار و زهرها و دفع مضرّت آن و علاج آن و این کتاب را به تازی «کتاب السّموم» گویند و این کتاب پنج گفتار است.
گفتار نخستین اندر احتیاط کردن از زهرها و یاد کردن انواع زهرها بر طریق کلی و قانون علاج زهرها و داروهای زیان‌کار معدنی و نباتی و حیوانی و علاج آن و این گفتار ده باب است.
باب نخستین: اندر احتیاط کردن تا اگر زهری دهند اثر نکند.
باب دوم: اندر یاد کردن انواع زهرها بر طریق کلی
باب سوم: اندر آن که چگونه توان دانست که زهر کدام نوع داده‌اند.
باب چهارم: اندر قانون علاج زهرها.
باب پنجم: اندر یاد کردن داروها که مضرّت همه زهرها را دفع کند.
باب ششم: اندر داروهای معدنی که مردم را زیان دارد.
باب هفتم: اندر داروهایی که به تازی گوهر آن بد است.
باب هشتم: اندر داروهای گرم زیان‌کار.
باب نهم: اندر داروهای سرد زیان‌کار.
باب دهم: اندر زهرهای حیوانی.
گفتار دوم اندر گزیدن ماران و جانواران زیان‌کار و زهرناک بر طریق کلی و تدبیر راندن حشرات بر طریق جمله و تفصیل و این گفتار هفت باب است.
باب نخستین: اندر تدبیر کلی در علاج گزیدن ماران و جانوران زهرناک.[326]

ذخیره خوارزمشاهی ؛ ج‌3 ؛ ص193
ب دوم: اندر یاد کردن داروهایی که از بهر گزیدن جانوران زهرناک خورند.
باب سوم: اندر طَلیْ‌ها که بر گزیدگی جانوران زهرناک طَلیْ کنند.
باب چهارم: اندر داروها که بر خویشتن طَلیْ کنند تا جانوران زیان‌کار دور باشند.
ص: 194
باب پنجم: در یاد کردن داروها که در خانه بگسترن و دود کنند تا حشرات و هوام بگریزند.
باب ششم: اندر یاد کردن داروها که بعضی جانوران را بکشد.
باب هفتم: اندر تدبیر دور کردن جانوران زیان‌کار بر طریق کلی.
گفتار سوم اندر گزیدن ماران و علاج آن و این گفتار چهار باب است
باب نخستین: اندر یاد کردن انواع ماران و احوال گزیدن ایشان.
باب دوم: اندر گزیدن ماران که در طبقه نخستین‌اند.
باب سوم: اندر گزیدن ماران که در طبقه دومند.
باب چهارم: اندر گزیدن ماران که زهر ایشان ضعیف باشد.
گفتار چهارم اندر گزیدن مردم و گزیدن سگ و گرگ و غیر آن و این گفتار دوازده باب است.
باب نخستین: اندر گزیدن مردم.
باب دوم: اندر گزیدن سگ خانگی که دیوانه نباشد و گزیدن گرگ و غیر آن.
باب سوم: اندر صفت‌های سگ دیوانه و گرگ دیوانه و شغال دیوانه.
باب چهارم اندر یاد کردن حال‌ها که از گزیدن سگ دیوانه پدید آید.
باب پنجم: اندر فرق میان گزیدن سگ دیوانه و غیر دیوانه و آزمودن آن.
باب ششم: اندر علاج گزیدن سگ دیوانه.
باب هفتم: اندر گزیدن پلنگ و یوز و شیر و جراحت چنگال او.
باب هشتم: اندر گزیدن تمساح.
باب نهم: اندر گزیدن گربه.
باب دهم: اندر گزیدن قرد یعنی بوزنه[327].
باب یازدهم: اندر گزیدن راسو.
باب دوازدهم: اندر گزیدن یوغالی.
گفتار پنجم اندر گزیدن حشرات و این گفتار یازده باب است.
باب نخستین: اندر زخم کژدم دشتی.
باب دوم: اندر زخم جرّاره.
باب سوم: اندر گزیدن رتیل‌ها.
باب چهارم: اندر گزیدن عنکبوت.
باب پنجم: اندر گزیدن شپش کرکس.
باب ششم: اندر گزیدن جانوری که پای‌های بسیار دارد.
باب هفتم: اندر گزیدن کرباسه که به تازی «سام ابرص» گویند و انواع آن.
باب هشتم: اندر زخم انواع زنبور.
ص: 195
باب نهم: اندر گزیدن مورچه.
باب دهم: اندر زخم کژدم دریایی.
باب یازدهم: اندر گزیدن ضفدع دریایی.
تمام شد کتاب سموم و به تمام شدن این کتاب تمام شد کتاب ذخیره خوارزمشاهی و در آخر این کتاب سه فصل یاد کرده آید، ان شاء اللَّه تعالی.
فصل نخستین اندر عذر دیر تمام شدن این کتاب.
فصل دوم اندر عذر تقصیری که در این کتاب است.
فصل سوم اندر عذرهای طبیبان از جهت بیماری که ایشان را افتد و باللَّه التوفیق.
ص: 197

کتاب نهم از ذخیره خوارزمشاهی

در احوال چیزهای زیان‌کار و زهرها و دفع مضرّت و علاج آن و این کتاب را به تازی «کتاب السّموم» گویند و این کتاب پنج گفتار است بباید دانست که مقصود از این کتاب دفع مضرّت چیزهای زیان‌کار است و یاد کردن پادزهرها و معجون‌ها و داروهای نافع. لکن چون دفع مضرّت چیزهای زیان‌کار یاد می‌بایست کرد چاره نبود، از آن که چیزهای زیان‌کار یاد کنند و از یاد کردن آن استشعار آن می‌باشد که مردمان کم دانش و ناپاک و زنان و کودکان چیزهای زیان‌کار بدانند و از آن آفت‌ها تواند بود. چنان که بسیار دیده‌اند و شنیده که دو زن که در خانه‌ی یک کدخدای بوده‌اند هر دو قصد زیان یک دیگر داشته‌اند و چیزها طلب کرده‌اند که یک دیگر را هلاک کنند. بدین سبب اگر چه منفعت این کتاب سخت بزرگ است و سبب خلاص آدمیان است از زهرها و جانوران و زهرهایی که به اتّفاق خورده‌اند یا کسی بدهد از این مضرّت خالی نیست که بعضی چیزهایی است که هر کسی نداند که در آن مضرّتی است و زیان کننده است. چون در کتابی بخوانند و بر آن واقف شوند. بدین سبب یا به سببی که این کتاب جز در اندر خزانه‌ی ملوک نبودی و طبیبان این علم اندر هر کتاب یاد نکردندی و این علم را از جمله‌ی علم‌های مستور داشتندی. چون اسرار علم کیمیا و غیر آن. لکن چون متقدّمان طبیبان و متأخّران نیز این علم اندر همه‌ی کتاب‌ها یاد کرده‌اند، این کتاب را از این علم خالی نشایست گذاشت. لکن صواب چنان دیده آمد که آن چه نام چیزهای زیان‌کار و خاصیّت و فعل آن است به تازی یاد کرده آید تا به وجهی پوشیده‌تر باشد و آن چه دفع مضرّت و علاج آن است به پارسی یاد کرده آید یا (تا) ظاهرتر بود و
ص: 198
منفعت آن عام‌تر و اگر چه نام داروهای زیان‌کار و خاصیّت و فعل آن در کتاب‌های تازی و پارسی دیگران یاد کرده‌اند به حکم آن که این کتابی نو است عجب نباشد که مردمان این را بجویند و بخوانند و اولی‌تر آن دانسته آمد که آن معانی بر سمع و ظاهر هر کسی به سبب این کتاب تازه نگردد و مقصود از این منع مضرّت و بسیاری منفعت است و از ایزد تعالی توفیق و معونت خواسته آمد و هو الموفق و المعین
و این کتاب پنج گفتار است:

گفتار نخستین اندر احتیاط کردن اندر زهرها و یاد کردن انواع زهرها بر طریق کلی و قانون علاج زهرها و یاد کردن داروهای زیان‌کار از معدنی و نباتی و حیوانی و علاج آن ده باب است‌

باب نخستین اندر احتیاط کردن تا اگر زهری دهند اثر نکند:

کسانی را که از این کار اندیشه باشد احتیاط آن است که طعامی که طعم آن قوی باشد نخورند. مثلًا طعامی که سخت ترش باشد یا سخت شیرین یا سخت شور یا سخت تیز باشد نخورند. از بهر آن که کسانی که خواهند که کسی را چیزهای زیان‌کار دهند به چنین طعام‌ها مزه آن بپوشند و آن جا که تهمت این کار باشد هیچ نباید خورد و اگر ضرورت افتد چنان جای گرسنه و تشنه حاضر نباید شد. از بهر آن که در حال گرسنگی و تشنگی به سبب دربایست طعام و شراب تغیّر طعم و بوی آن طعام و شراب که در وی داروهای زیان‌کار بود بر مردم پوشیده گردد و دیگر که در حال گرسنگی و تشنگی زهر زودتر راه یابد و در رگ‌ها بگذرد و به دل رسد و اگر طعام خورده باشند، قوّت آن نخست بر آن طعام آید و اندر آن مغمور گردد و پدید نیاید و از بهر آن که رگ‌ها ممتلی باشد زهر اندر آن گذر نیابد و به دل نرسد و باشد که اندر طعام که از پیش خورده باشند قوّتی بود که با آن زهر باز کوشد یا ضدّ آن بود و باید که بر سبیل احتیاط معجون مثرودیطوس و تریاق الطین و مانند آن خورده باشند، چه منفعت آن آزموده است و جَدوار در بازداشتن همه زهرها نافع است و تخم
ص: 199
شلغم خورد مقدار پنج درمسنگ با شراب مطبوخ بخورند و انجیر با فندق و جوز با فندق و انجیر خشک با نمک درشت خوردن و برگ پودنه جویباری و برگ سذاب اندر شراب خوردن در این باب سودمند است و خواتیم البحیره در شراب سخت سودمند است و همه‌ی احتیاط در آن نیست که با کسی دیگر زهر بدهد. لکن باشد که اتّفاقی افتد که مردم از آن غافل بوند و کسی را در آن قصدی نباشد و این چنان باشد که حیوانی بد اندر طعامی افتد چون عظایه و رتیلا و عقرب و آنچه بدین ماند یا در شراب افتد. از بهر آن که بسیار جانوران زیان‌کار است که بوی شراب دوست دارند و قصد آن کنند و باشد که در خم شراب افتد و باشد که از آن شراب بخورد و هم اندر وی قی کند. اندر این باب نیز احتیاط باید کرد و هیچ طعام و شراب سرگشاده نشاید گذاشت و در زیر درختان بزرگ در میان گیاه نشاید نهاد و اللَّه اعلم.

باب دوم اندر یاد کردن انواع زهرها بر طریق کلی‌

زهرها دو نوع است:
یکی آن که مضرّت از کیفیت او باشد و دیگر گوهر آن ضد گوهر مردم بود.
اما آنچه مضرّت از کیفیت او بود چهار گونه است:
یکی آن است که دارویی بود خورنده و پوساننده چون ارنب بحری.
دوم آن که دارویی بود گرم و سوزاننده چون فرفیون.
سوم آن که دارویی بود سرد و فسراننده چون افیون.
چهارم آن که دارویی بود چون در تن آید راه دم زدن که در همه تن است بگیرد و سُده افکند چون مرتک و آنچه گوهر او ضد گوهر مردم است چون بیش است و چون قرون السنبل و چون هلهل که می‌گویند صمغ بیش است یا صمغ قرون السنبل یا صمغ چیزی دیگر و چون مرارة النمر[328] و آنچه از این نوع است بدترین زهرها است و بعضی زهرها است که حمله بر یک اندام آرد و مضرّت او در آن یک اندام بود. چون زراریح که مضرّت او
ص: 200
در مثانه بود و چون ارنب بحری که مضرّت او در شش بود و بعضی آن است که مضرّت آن در همه تن بود. چون افیون و بباید دانست که مضرّت زهرهای سرد اندر خداوند مزاج گرم به وجهی کمتر باید که باشد و به وجهی بیشتر اما آن وجه که باید که مضرّت آن کمتر بود آن است که مزاج او با مزاج آن برابری کند تا مضرّت کم تواند کرد و آن وجه که باید که مضرّت آن بیشتر بود آن است که مزاج گرم گوهر غلیظ آن را لطیف کند و شریان‌های او به حرکت انقباض آن را به سوی دل کشد. بدین سبب مضرّت آن بیشتر بود خاصّه که مزاج آن ضدّ مزاج دل بود و عجب نیست اگر حال داروی گرم همین بود. از بهر آن که مزاج گرم با مزاج داروی گرم باز کوشد آن را دفع کند و تحلیل کند از بهر آن که حرکت شریان‌های دل گرم قوی‌تر بود. آن را به حرکت انقباض به خویشتن کشد تا مضرّت آن بدین سبب بیشتر بود و جالینوس از بهر این معنا می‌گوید که شوکران یا نوعی دیگر از زهرهای قاتل مردم را هلاک می‌کند و از «سار» را که به تازی «زرازیر» گویند، زیان ندارد. از بهر آن که در تن او زود گذر نمی‌کند و به دل او پس از آن می‌رسد که از حرارت او منفعل شده باشد و از حال خویش بگردیده و نزدیک آن شده که قضا گردد و در تن مردم زود می‌بگذرد و منفعل ناشده به دل او می‌رسد، به سبب حرارت مزاج و قوّت حرکت شریان‌ها.
و خواجه ابو علی سینا رحمه اللَّه می‌گوید: این سخنی است درست. لکن مناسبت میان قوّت فاعله و منفعله شرط است و جالینوس را از کجا معلوم شده است که سبب این که شوکران مردم را از بهر آن هلاک می‌کند که زود به دل می‌رسد و زراریر را هلاک نمی‌کند از بهر آن که منفعل شده به دل او می‌رسد، باشد که سبب این معنا آن بود که شوکران به قیاس با مزاج زرازیر زهری است و می‌گویند زنی پیر در روزگارهای گذشته اندکی بیش بخورد او را زیان نداشت. پس اندک اندک خوردن آن عادت کرد و بدان دلیر گشت و روفس می‌گوید بعضی ملوک کنیزکان را به زهر بپرورند، چنان که خوردن آن ایشان را عادت شود و زیان ندارد. این از بهر آن کنند تا آن کنیزک را به تحفه یا به حیله‌ای دیگر به خصمی و دشمنی که ایشان را بود برساند تا به مباشرت آن کنیزک هلاک شوند و مزاج این کنیزک چنان گردد که آب دهان او همه جانوران را هلاک کند و اگر آب دهان او بر زمین افتد مگس نزدیک آن
ص: 201
نشود.

باب سوم اندر آن که چگونه بتوان دانست که زهر کدام نوع داده‌اند؟

نخست بوی دهان و اندام‌ها نگاه باید کرد که بعضی داروها است که بوی دهان از آن خبر دهند، چون افیون که بوی او بتوان دانست و چون ارنب بحری که شش را تباه کند و عفن گرداند و بوی عفونت از دهان پدید آید و ضفدع بوی زهومت دهد و اگر از بوی معلوم نگردد قی باید فرمود و اندر آنچه برآید، تأمل کردن باشد که آن دارو را بتوان دید چون مرتک و جبسین و آن چه بدین ماند و اگر بدین طریق معلوم نگردد احوال مرد نگاه باید کرد اگر در احشا سوزشی و پیچشی و برندشی همی‌یابند بباید دانست که داروی تیز و برنده است. چون زرنیخ زرد و شک و زنبق و اگر چشم‌ها سرخ شده باشد و رگ‌ها برخاسته و حرارتی عظیم و تشنگی و تاسه[329] پدید آید بباید دانست که دارو سخت گرم است چون فرفیون و اگر اندام‌ها و اطراف‌ها سرد باشد و خدر می‌شود، بباید دانست که داروی سرد و فسراننده است چون افیون و اگر بینند که قوّت ضعیف می‌شود و غشی می‌افتد و عرق سرد همی‌آید، بباید دانست که دارویی است که گوهر آن ضد گوهر مردم است و این بدترین زهرها بود و علامت‌های بد آن است که غشی افتد و چشم‌ها در می‌گردد و سیاهی چشم ناپیدا می‌شود و هیچ امید نباشد و اگر چشم‌ها سرخ شود و زفان از دهان بیرون افتد و نبض ساقط شود و عرق سرد آمدن گیرد در حال سخت بد باشد.

باب چهارم اندر قانون علاج زهرها:

اصل در این باب آن است که چون حس آن نیابند (بیابند) که زهری داده‌اند در حال قی کنند، پیش از آن که قوّت آن در تن پراکنده شود و آب نیم‌گرم و روغن شیره می‌خورند و قی می‌کنند چندان که توانند و اگر طبیخ شبت و لختی پوره با این آب و روغن آمیخته بود بهتر بود و چون قی تمام کرده شد شیر تازه خورند بسیار تا مضرّت زهر تمام بکشد و بشکند و
ص: 202
اگر به شیر نیز قی افتد نیک باشد و این آب و روغن که از بهر قی خورند بسیار باید خورد و اگر طعامی خورند بسیار باید خورد تا اگر قی نیفتد بسیاری این با زهر باز کوشد و بر وی غلبه کنند و اگر طبیخ بزر الانجره با روغن گاو بخورند زهر را به قی بر آرد یا به اسهال دفع کند. پس شیر خورند و مسکه از شیر بد بود و طبیخ بزر الکتّان از بهر نرمی خورند و شراب شیرین با پیه بط گداخته سود دارد و اگر حس آن یابد که زهر و مضرّت آن به امعاء و اسافل فرود آمده است حقنه باید کرد و اگر اضطراب صعب باشد هم تدبیر قی باید کرد و هم تدبیر اسهال و در میانه شیر می‌باید داد و اگر در حال تریاق الطّین دهند زهر را به قی دفع کنند و قومی گفته‌اند پلیدی[330] خروس اندر حال بباید داد زهر را به قی برآرد و چهار درمسنگ بارزد و یک درمسنگ مُر در شراب ستوده داشته‌اند و اگر از پس حرارتی عظیم پدید آید، آب گل و روغن گل بر می‌باید داد و بدان قی فرمودن و نباید گذاشت که در خواب شود و نگذارند که فرو آرامد. لکن بیدار می‌باید کرد و چیزی بر هم می‌زدند چنان که آواز آن او را بیدار دارد و هرگاه که معلوم شود که زهر از کدام جنس است یا از کدام نوع است علاج پس در خورد آن کنند و معلوم شدن این چنان باشد که بدانند که آن زهر از جمله زهرهای بُرّندیده و تیز است علاج آن از پس قی به شیر و مسکه و پالوده‌ی روان که به روغن بادام کرده باشند یا به روغن گاو هرچه تیزی آن را بشکنند یا اگر بدانند که زهر از جمله‌ی زهرهای گرم کشنده و بر افروزاننده است علاج به آب سرد و گلاب و کافور و آب گشنیز تَر و لعاب اسبغول و عصاره خرفه و عصاره کوک کنند. همه سرد کرده و بر اعضای رئیسه ضمادهای سرد می‌نهند از طَحلَب و مانند آن و دوغ گاو سرد بکرده سود دارد و اگر بدانند که از جمله‌ی زهرهای خدر کننده و فسراننده است، علاج به تریاق بزرگ و داء الحلتیت (دواء الحلتیت) کنند اندر شراب گرم کرده و به سیر کوفته و در شراب آمیخته و اگر بدانند که از جمله زهرهاست که گوهر او ضد گوهر آدمی است، علاج به مثرودیطوس و تریاق و دواء المسک و پادزهرهای آزموده کنند و ماء اللحم دهند و شراب دهند و خانه را خوش هوا و خوش بو کنند و فم معده‌ی او بمالند و در دهان او باد در دمند و موی صدغ او
ص: 203
می‌کنند تا در خواب نشود و سست نشود و هرگاه که معلوم گردد که کدام زهر داده‌اند علاج خاصّه آن کنند چنان که یاد کرده آید.

باب پنجم اندر یاد کردن داروهایی که مضرّت همه زهرها را دفع کند

داروهایی که با زهر برابری کند و نگذارد که قوّت آن به دل رسد، تریاق بزرگ است و مثرودیطوس و گل مختوم و تریاق الطین و تریاق اربعه و گفته‌اند که تخم سرو را در این باب نظیر نیست و برگ انگدان و بیخ او از هر یک دو درمسنگ نیمانیم و شیح ارمنی دو درمسنگ به انگبین بسرشند و در آب سیب بدهند و دو درمسنگ غاریقون اندر شراب بدهند و خبازی[331] و تخم او و مرق[332] او نافع است و دارچینی و مغز خرگوش با دو وقیه خل الخمر و یک مثقال، جندبیدستر با دو وقیه روغن زیت و آب حسک معصور و حلتیت و طبیخ جعده و طبیخ سیسالیوس و تخم درخت سکبینج نافع است.
صفت داروی مرکّب: تخم درخت سکبینج و جندبیدستر و برگ نی از هر یک، یک جزء، شحم حنظل سه بار چَندِ همه شربت، چندِ فندقی بزرگ و گوشت قدید راسو که به تازی «ابن عرس» گویند، پاک کرده به خاصیّت قوی‌ترین دارویی است دفع مضرّت زهرها را.
صفت دارویی دیگر: بگیرند سداب خشک بیست جزو و مغز جوز از هر دو پوست پاک کرده یک جزء، نمک درشت پنج جزء، انجیر خشک پنج جزء، همه بکوبند و بسرشند.
صفت دارویی دیگر: مغز جوز شش درمسنگ، سداب و نمک از هر یک، یک درمسنگ، انجیر چندان که دیگرها بدان بسرشند شربت چندِ جوزی.
صفت تریاق الطین: بگیرند گل مختوم و حب الغار راستاراست بکوبند و به روغن گل بمالند و چرب کنند و به انگبین بسرشند.

باب ششم اندر داروهای معدنی که مردم را زیان دارد

«الحجر الاحمر»: می‌گویند سنگی است همچون بُسَّد وزن دانگی از وی کشنده است،
ص: 204
آن را از جمله‌ی زهرها شمارند که گوهر آن ضد گوهر مردم است.
علاج: علاج این و علاج بیش یکی است از زنبق
الزنبق:
اما زنبق الحی فان اکثر من شربه لا یتضرّر به. فانه یخرج به حاله من الاسفل سریعاً و من صب فی اذنه. الزنبق الحی فانه یعرض له الم الشدید و اختلاط عقل و ریحاً یأدی الی التّشنج و یحس بثقل الشدید من ذلک الجانب و ربما یأدی الی الصرع و السّکته یتأذی جوهر الدماغ [مرد مور جرحته و ثقله] و امّا المیت و المصعد فانّه ردیّ ضارّ مقطّع یعرض منه اعراض شبیهة به اعراض من یشرب المرتک من مغض و التواء الامعا و مشی الدم و ثقل السان و المعده و یحبث بوله و ینوم الجسده (ینوم حس الجسده).
علاج: آنچه در باب چهارم از گفتار نخستین یاد کرده آمده است از قانون‌های علاج زهرها به جای باید آورد و قی فرمودن و هر ساعت ماء العسل می‌دادن و سه درمسنگ مُر در شراب حل کردن و بدادن و به ماء العسل و پوره‌ی حقنه کردن. پس علاج سحج و حقنه‌ی سحج کردن و قوّت دل نگاه داشتن.
المرتک و بردادة الرصاص: کسی را که مرتک و بردادة الرصاص دهند، اندام‌های او آماس گیرد و زفان او سنگی شود و بول و غایط باز گیرد و باشد که غایط باز نگیرد و لکن اطلاق افتد به افراط و در معده و امعاء گرانی یابد و مقعد باز گردد و (به) سحج ادا کند و در معده و اعالی شکم نفخی بود و لون او رصاصی بود و نفس تنگ شود و باشد که به خناق ادا کند و باشد که اعراض ایلاوس پدید آید.
علاج: قانون علاج به جای باید آورد و شربت در طبیخ تخم کرفس و انجیر و شبت و پوره باید داد و قی بدان باید فرمود و سه درمسنگ مُر در شراب بباید داد و سنبل رومی با سرگین کبوتر دشتی در شراب بباید داد و افسنتین و زوفا و تخم کرفس و پلپل این همه را در شراب سود دارد و یک درمسنگ فرفیون و نیم درمسنگ پلپل بباید داد تا عرق آرد و اگر طبع باز گرفته باشد، سقمونیا اندر ماء العسل بباید داد و طعام اسفیدبا.
اسفیداج زبان سپید کند و اندام‌ها سست و سرفه و فواق پدید آید و اختلاط عقل پدید
ص: 205
آید و همه تن و مغز سرد شود و باشد که در حلق عفوصتی بیابند، چنان که گویی مازو خورده است و به کام و زفان درشتی و خشکی یابد و نفس تنگ شود و دل درد کند و استخوان‌های سینه چون تمدد می‌کند.
علاج: علاج این همچون علاج مرتک است سقمونیا باید داد، اندر ماء العسل تا طبع بیارد و عصاره افسنتین یک مثقال، با ماء العسل چند بار تا بول بیاورد و چیزهای دیگر که بول آرد بباید داد و حقنه باید کرد و نباید گذاشت که بخسبد و آنچه بدان قی کند روغن اقحوان که به پارسی «گاو چشم» گویند و روغن سوسن و روغن نرگس دور باید کرد به خاییدن خوردن و از پس آن نبیذ خورد سود دارد.
جبسین: از جبسین همان پدید آید که از اسفیداج. لکن گرفتگی عظیم بود. لکن علاج این و علاج اسفیداج و علاج فُطر یک نوع است و لعاب‌ها سود دارد تا درشتی حلق را ببرد و حسوهای نرم کننده باید داد و چند بار اسهال باید کرد به سقمونیا و ماء العسل و مانند آن و اگر روده‌ها ریش گردد، علاج آن باید کرد و علاج خاصّه جبسین خاکستر چوب رز است یا حاشا.
شنگرف و شک: اعراض آن همچون اعراض زنبق کشته است. لکن باشد که اسهال کند بسیار و علاج این همچون علاج زنبق است و حسوهای چرب باید داد.
زنجار: از خوردن وی لرزه‌ی سخت پدید آید و گرم کند و در حلق و زندرون شکم سوزش و بریدن و ریش‌ها پدید آید و قی نیز افتد. علاج وی همچون علاج زرنیخ است و سپس‌تر یاد کرده آید.
سحاله الحدید و خبثه: از خوردن آن صداع و خشکی دهان و درد شکم سخت پدید آید.
علاج: شیر تازه باید داد با چیزهایی که اسهال کند. پس روغن گاو باید داد و مسکه تا سوزش و خشکی ساکن شود و پیوسته روغن گل و روغن بنفشه و روغن بید با سرکه بر سر او می‌باید نهاد و باشد که مغناطیس باید داد تا آن چه پراکنده است جمع شود پس تدبیر اسهال کردن و باشد که بدان حاجت آید که هر روز یک درمسنگ مغناطیس بدهند و از پس آن حسوی چرب دهند. لغزاننده با روغن گاو تا اسهال کند و اگر هنوز در معده بود هم بدین
ص: 206
چیزها قی باید کرد.
النورة و الزرنیخ: من شربهما معاً او رَثه قروح الامعاء و الوجع الشدید فی البطن و من شرب زرنیخ المصعد ظهرته اعراض شرب السل[333] و السعال الشدید و من شرب النوره وحدة اورثته وجع المعده و احتباس البول و اطلاق البطن مع الدم و ربما بردة اطرافه و غشی علیه و جف لسانه و حلقه.
علاج: آب گرم باید داد با جلّاب و روغن تا قذف کند، پس حسویی باید ساخت از گُرِنج[334] شسته و کشک جو و کشک گندم و اندکی تخم کتّان بدادن با انگبین و عصاره‌ی خبازی با انگبین دادن. پس پیوسته شیر تازه و مسکه و لعاب‌ها و حسوهای نرم می‌دادن و حسو از پیه.
و علاج: آهک هم از این نوع باید کرد و آن چه در علاج زراریح یاد کرده آید، علاج آن است و بول خر اندکی با دو دانگ سنگ، زهره‌ی آهو بره بباید داد تا بول بیارد.
ماء الصابون: حال آن همچون حال نوره و زرنیخ است و علاج همان است.
الزاج و الشب: یورثان السعال الشدید و یودیان الی السل.
علاج: شیر خر باید داد و مسکه و شکر و شراب بنفشه و ماء الشعیر و روغن بادام.
آب سرد خوردن ناشتا و از پس گرمابه و ریاضت و از پس جماع مزاج را تباه کند و به استسقا ادا کند.
علاج: دواء الکرکم و دواء الّاک باید خورد و باشد که بر اثر آن نبیذ صرف خورد کفایت بود.

باب هفتم اندر داروهای نباتی که گوهر آن بد است.

بیش: از جمله داروهای بد است از خوردن آن دل بیاماسد و چشم بیرون خیزد و دوّار پدید آید پس غشی افتد و ساق‌ها از کار بشود و هر که از وی برهد کم بود که نه در دق افتد
ص: 207
یا در سل و باشد که از بوی آن صرع پدید آید و پیکان‌ها را با آب او آب دهند هر که را از آن جراحت رسد هلاک شود.
علاج: در حال قی باید کرد به طبیخ شلغم و شراب و روغن گاو از این طبیخ و شراب و روغن بسیار می‌خورند و پیوسته قی می‌کنند هر ساعت و طبیخ پوست بلوط اندر شراب بخورند سود دارد و بهترین چیزی یک درمسنگ دواء سک[335] است با نیم دانگ مشک سوده با پادزهری آزموده و تریاق را در وی منفعت بسیار است و جانوری است آن را «موشِ بیش» گویند خوردن آن مضرّت بیش باز دارد.
قرون السنبل: از خوردن آن علامت‌های سرسام پدید آید و زبان سیاه شود و قطره قطره خون از قضیب چکیدن گیرد.
علاج: قی فرمایند کرد به کشکاب و روغن گل نیم‌گرم و آنچه بدین ماند و یک مثقال، کافور در یک وقیه گلاب بخورند.
و بر دل و جگر ضماد صندل و کافور و گلاب بر می‌نهند و پست جو و سیب ترش می‌دهند. اندر جلّاب سرد کرده و عصاره انار ترش و آب خیار و خربزه‌ی هندو و آب عنب الثعلب و دوغ ترش و کشکاب سود دارد.

باب هشتم اندر داروهای زیان‌کار و گرم:

فرفیون: از خوردن آن تاسه و سوزش احشا و فواق پدید آید و باشد که طبع بگشاید و اسهال کند به افراط
علاج نخست قی باید کرد و روغن گاو و مسکه و شیر تازه می‌دهند و در آب سرد نشیند و باقی علاج قرون السنبل بود
یتوع و شبرم: و عشر و لاغیه قوی‌ترند از خوردن شیر آن حرارت و تاسه و اسهال بسیار پدید آید.
علاج آن: شیر گاو روغن گاو و مسکه و دوغ خوردن است و در آب سرد نشستن.
ص: 208
شیر شبرم دو درمسنگ بکشد و شیر لاغیه و شیر عُشر سه درمسنگ بکشد در مدت دو روز جگر را بریزاند. سقمونیا مضرّت او به دوغ بباید شکست و به رب آبی و ریواج و سماق و پست سیب.
دِفلی: بسیاری از وی مردم و ستوران را بکشد و اندکی از وی تاسه آرد و شکم به درد آورد و براند و منشی (گشتن) عظیم کند گرم و خشک است و برنده است و آن آب که دِفلی در آن روید بد و زیان‌کار است آن را مقطر باید کرد و با شیرینی باید خورد.
علاج: طبیخ خرما و حلبه باید داد و پنج انگشت و تخم آن و طبیخ آن تریاق اوست و انجیر با انگبین و شکر و جلاب و شیرینی‌ها همه سودمند است و هریسه‌ها و چیزهای لزج هم سود دارد و سپس‌تر حقنه باید کرد.
بلادر: اندر گلو برینش و حرارت پدید آرد و بیماری‌های حادّه آرد و باشد که بعضی اندام‌ها را تباه کند دو مثقال، از وی بکشد و اگر از مضرّت او خلاص یابند وسواس پدید آرد. از بهر آن که اخلاط را بسوزاند و بعضی مردمان باشند که ایشان را زیان ندارد. از بهر خاصیّتی که مزاج ایشان را بود، خاصّه که با جوز خورند و خواجه بوعلی سینا رحمه اللَّه می‌گوید: من یکی را دیدم که بلادر می‌خوایید و می‌خورد و زیانش نداشت.
کبیکج: این دارویی تیز است و به تیزی بکشد
علاج او: همچون علاج بلادر است
میویزج: اعراض او همچون اعراض زراریح است و علاج او همچون علاج زراریح است، سپس‌تر یاد کرده آید.
سذاب دشتی: از خوردن آن سوزش و حرارت بر تن افتد و چشم‌ها بیرون خیزد و علاج آن همچون علاج دفلی است و نخست قی باید کرد.
ثافسیا: از خوردن او بول و غایط باز گیرد و زفان بیاماسد و قراقر و باد در شکم افتد و گلو و معده به سوزش آید و چشم‌ها بیرون خیزد و روی سرخ شود و باشد که بر همه تن سرما پدید آید و بسیار بود که غشی آرد و نفس تنگ شود.
علاج: قی باید کرد پس شیر تازه و روغن گاو و کشکاب خوردن و به روغن گل غرغره
ص: 209
کردن و گویند بیخ مخروط؟ و طبیخ سعتر و جندبیدستر و سرکه گرم کرده با انگبین سود دارد.
خواجه بو علی سینا رحمه اللَّه می‌گوید: مگر این چیزها به خاصیّت سود دارد یا از بهر آن که تحلیل کند و قیاس آن است که چیزهای نرم و سرد باید داد.
جبلاهنگ: اعراض او همچون اعراض کندش و خربق است و علاجش همان است.
دند چینی: اسهال عظیم آرد
علاج: قی باید کرد و شیر و مسکه خوردن و پس به باز گرفتن اسهال مشغول باید شد و تریاق بزرگ از بهر آن که اسهال باز گیرد سود دارد.
کندش و خربق سفید و عرطنیسا و عصاره‌ی قثاء الحمار و نوعی از شونیز و غاریقون سیاه و تربد زرد: این همه داروهایی است که منش گشتن آرند و باشد که چندان قی آرد که دفع نتوان کرد و چناق[336] کند و باشد که اسهال نیز آرد و اگر زیادت از حاجت خورند، مردم را بی هوش کنند و قوّت ببرد و خوی سرد آرد و تشنج آرد، خاصّه خربق سفید.
علاج: اگر بینند که ماده را به جانب بالا جنبانیده است و دفع نمی‌تواند و خناق خواهد کرد. حقنه باید کرد و ماده از بالا فرو کشیدن و شیر دادن و مسکه و روغن گاو بسیار و اگر تشنج کند مفاصل به روغن چرب کنند و علاج تشنج خشک کنند، چنان که معلوم است.
خربق سیاه: اگر زیادت خورده شود اسهال به افراط کند و گلو بگیرد و دو درمسنگ بکشد و تشنج خشک آرد. نخست آروق بسیار آرد و باد در شکم پدید آرد.
علاج: نخست قوتش بباید شکستن به روغن گاو و مسکه و مانند آن و زیره و انیسون و سنبل و جندبیدستر بباید کوفتن از هر یک برابر یکدیگر از جمله دو درمسنگ با پانید بباید خورد و بر شکم نمک گرم بکرده و مانند آن بر باید نهاد تا ماده را بشکند و به غذا خوردنی‌های چرب و شیرین خورند و پنیر تَر با انگبین سره باشد و نبیذ ممزوج با آب بسیار سود دارد.
ص: 210
گرم دانه: مقدار دو درمسنگ از او خارش در تن افکند و بیاماسد و بکشد و علاج او علاج فرفیون است.
دادی: چون از وی بسیار خورند بکشد و علاج وی قی است و اسهال و شیر خوردن و مسکه و روغن گاو، کنجاره‌ی[337] کنجد و کنجاره‌ی بیدانجیر که نیک فشارده باشند زیان‌کاری عظیم است.
علاج وی: قی کردن است و طبع را نرم کردن و اسفیدبای چرب آشامیدن.
جندبیدستر: از خوردن او نشانه‌های سرسام پدید آید و گلو بگیرد و در روز بکشد خاصّه آنچه سیاه و گنده بود و آنچه أغبر بود و به سیاهی زند.
علاج وی: قی باید کرد و آب شب و سپستان با شراب و انگبین. پس ترشی ترنج و لیمو و شراب انار و دوغ گاو و میوه‌های ترش خورند و شیر خر سودمند باشد.
عنصل بد: چون خون شکم آرد و نخست درد شکم و درد سینه پدید آید.
علاج: شیر آهن تاب کرده دهند و زرده خایه و مقلیاثا و مانند آن.
خانق الذئب و خانق النمر: قبضی در کام و دهان و در حلق و در قصبه‌ی شش پدید آید و آماس کند و دهان خشک شود و از دهان او بوی دود می‌برآید و زفان بسته شود و اختلاج در بناگوش پدید آید. پس به رعشه و تشنج ادا کند و باد و قراقُر در شکم افتد.
علاج او: قی باید کرد پس حقنه کردن پس افستنین رومی و سعتر کوهی و فراسیون و سذاب و شیح ارمنی و کمافیطوس دهند با نبیذ و روغن بلسان مقدار یک درمسنگ و نیم در نبیذ و نبیذ آهن تاب کرده باشند با زر و سیم گرم کرده و در وی فکنده و خبث الحدید و پنیرمایه گوزن و آهو برّه و بزغاله سود دارد و حسوهای چرب
آزاد درخت: برگ او چهار پایان را بکشد و مردم را سخت زیان دارد.
علاج او: همچون علاج خرزهره است
پوست کُرِنج: دهان و زفان را بیاماساند و معده و روده‌ها درد خیزد و از جمله‌ی زهرها
ص: 211
شمرند.
علاج او: همچون علاج زراریح است و روغن زیت آبی در وی جوشانیدن سود دارد.
انجره: مضرّت او همچون مضرّت عنصل است و لکن با این سرفه زیادت باشد.
علاج او: همچون علاج عنصل است و سرفه را به شراب بنفشه و کشکاب و داروهای سرفه باید داد.
مغزهای تیز شده: مضرّت او همچون مضرّت عنصل است و علاج همچنان است، خاصه با ربّ میوه‌ها چون غوره و ریواج و سیب از بهر آن که با منش گشتن و تاسه و غشی باشد.
نبیذ خوردن به ناشتا: تن گرم شود و خناق تولّد کند و صداع سخت پدید آید و اختلاط عقل و باشد که به تشنج ادا کند.
علاج: رگ باید زدن و طبع نرم بکردن و قی کردن و فقاع سرد و دوغ ترش سرد کرده و آب میوه‌ها و قرص کافور باید داد.
انگبین بد: مضرّت انگبین بد آن است اگر ببویند عطسه آرد و اگر بخورند مضرّت‌هایی که از عنصل و انجره باشد پدید آید و غشی آرد و عرق سرد و نوعی انگبین است که از وی مضرّت‌های شوکران پدید آید.
علاج: ماهی شور و سذاب باید خورد و قی باید کرد و اسفیدباهای چرب باید خورد.
دبق: مضرّت دبق آن است که قراقُر در شکم افتد و درد شکم و اعتقال طبیعت پدید آید و سدر تولّد کند.
علاج: انگبین باید خورد و قی باید کرد. پس حقنه کردن و افسنتین با نبیذ بسیار و سکنکبین سود دارد.

باب نهم اندر داروهای سرد و زیان‌کار

افیون: خدر کننده و فسراننده است. فواق آرد و تاریکی چشم و تنگی و گرفتگی زوان و گرانی خواب و خارش در پوست پدید آرد و چشم‌ها دور فرو شود. پس کزاز پدید آید و
ص: 212
خوی سرد و هلاک کند. دو درمسنگ از وی در دو روز بکشد.
علاج: تریاق باید داد و مثرودیطوس.
پس از آن که قی کرده باشد به روغن و نمک و پوره و سکنگبین با ماء العسل با انگژد، تریاق است. و سکبینج و جندبیدستر و فلفل با نبیذ گر با سکنگبین و سیر و جوز سخت نیک است
صفت تریاقی خاصّه: بگیرند انگژد و ابهل و جندبیدستر و پلپل راستاراست به انگبین بسرشند شربت چندِ جوزی و شراب کهن سود دارد، خاصّه با دارچینی و عطسه باید آورد و نباید گذاشت که در خواب شود. موی او می‌باید کند خاصّه موی صدغ و روغن‌های گرم چون روغن قسط می‌باید مالید در اندام‌های او و جندبیدستر می‌باید بویانید و در آبزن گرم باید نشاند تا تشنج نکند.
گوز مایل[338]: یعرض منه احمرار العینین و ظلمتها و یورث الذرب و یونیم وزن مثقال، منه یقتل وزن دانقین یسکر
علاج: قی باید کرد و روغن گاو باید داد و عاقرقرحا و فلفل و دارچینی و حب الغار و جندبیدستر با نبیذ سود دارد و دست و پای در آب گرم باید نهادن و تن را گرم کردن به خرقه‌های گرم و روغن قسط و روغن بان گرم کرده و غذای چرب باید داد و نبیذ شیرین.
یبروج[339]: اعراضه مثل اعراض جوز ماثل و یحدث منه السرسام البارد و سمم و الحکة و القشر اجزائه و حبه ایضا غریب منه.
علاج او: همچون علاج جوز مایل و همچون علاج افیون.
البنج: یعرض منه استرخا الاعضا و یرم السان و یخرج الزبد من فیه و یحمر عَینیه و یحدث الدوّار و غشاوة العین و ضیق النفس و حکة فی البدن و اللثة و السکر و اختلاط العقل و ربما حکوا اصواتا مختلفةً و ربما نحقو و ربما سهلو و ربما سححو و ربما عقلوا.
علاج: در حال ماء العسل باید داد و شیر گاو و شیر بز و شیر گوسفند با انگبین و بی
ص: 213
انگبین و حب الصنوبر با میپخته حلوا کرده و شرابی شیرین و طبیخ انجیر و خردل و حرف و سیر و پیاز و ترب الانجره سود دارد. همه و تریاق بزرگ و مثرودیطوس و سجزینا و تریاق افیون که یاد کرده آمده است. همه نافع است.
شوکران: مضرّت او آن است که خناق کند و دست و پای سرد شود و چشم تاریک گردد، پس به تشنج و خناق صعب ادا کند و بکشد.
علاج: نخست اسهال باید کرد و حقنه کردن و شراب صرف می‌دادن، هر ساعت پس شیر گاو دادن با افسنتین و پلپل با شراب و جندبیدستر و سذاب و نعنع و حلتیت و برگ غار و حب الغار و می‌پخته و تریاق و افیون نافع بود و بزر الانجره و انگدان و قردمانا و میعه در شراب یا در طبیخ پوست درخت توت و روغن بلسان با شیر و بر معده و شکم ضمادی از آرد گندم و شراب بر نهند. اوطیوس می‌گوید: شیر انجیر با افسنتین و پلپل و جندبیدستر و سداب اندر شراب بر نهند.
عنب الثعلب الردی: از خوردن او رنگ روی تیره شود و زفان خشک بود و فواق و قی خون تولّد کند و اسهالی پدید آید و مخاطی و تشنج ادا کند
علاج: قی باید کرد و شیر خر و شیر بز باید داد با ماء العسل و شیر بز با انیسون و سینه‌ی مرغ خانگی نافع است و بادام تلخ نافع است.
الکزبره الرطبه: وزن نیم رطل از الکزبره الرتبه یا از عصاره‌ی وی بخورند، سر گردیدن و اختلاط عقل پدید آید و آواز ستبر شود و سبات و حالی همچون مستی پدید آید.
علاج: قی باید کرد به روغن زیت یا به روغن سوسن یا طبیخ شبت و پوره و طعام زرده‌ی خایه مرغ نیم‌برشت باید بانمک و پلپل و شوربای مرغ فربه نمک بسیار اندر او کرده و پلپل و شوربای مرغابی و نبیذ صرف قوی، اندک اندک می‌خورند و افسنتین و دارچینی و پلپل در نبیذ و آب شور سود دارد و می پخته سخت سود دارد.
بزرقطونا: هر که بزرقطونا بسیار خورد قوتش بشود و همه تن سرد گردد و غمناک شود و نفس تنگ شود و تمدد و تاسه و خدر پدید آید، علاج او همچون علاج گشنیز است.
فطر: که به تازی «الکماتر» گویند و به پارسی «سُماروغ» گویند و این دو گونه است:
ص: 214
یکی جنس او بد است و کشنده است و دیگر بدان بدی نیست. لکن مضرّت از بسیار خوردن آن خیزد و آنچه به جنس بد است آن است که سیاه بود یا سبز یا طاووسی و نزدیک سوراخ حیوانات بد رسته باشد یا نزدیک درخت‌هایی که آن را کیفیتی قوی باشد، مضرّت او آن است که خناق آرد و ضیق النفس و باد در شکم و معده پدید آید و فواق و زردی روی و قشعریره و غشی و عرق سرد پس بکشد.
علاج: قی باید کرد به طبیخ ترب و پوره و بر معده و شراسیف چیزهای گرم بر نهادن چون ارزن گرم کرده و نمک سوده و گرم کرده پس خاکستر چوب رز با سکنکبین بباید خورد و آبکامه تریاق وی است و انبروت نیز تریاق وی است خاصّه برگ درخت انبروت که در بیشه و صحرا روید و پوره و انگبین، تریاق اوست و پوره و نمک هندویی و عصاره‌ی پودنه با سکنکبین و پوره و معجون‌های گرم چون پلپلی و کمّونی سخت سود دارد و شراب کهن صرف و زراوند و بیخ جاوشیر و دردی نبیذ و سپندان سرخ و سعتر و افسنتین و طبیخ او و طبیخ انجیر همه سودمند است و مضرّت او را دفع کننده است.
تیر ارمنی: این تیری است که ایشان آن را علاجی کرده باشند و جراحت آن سخت بد باشد در حال که آن جراحت رسد، لختی بارزد بباید خورد و گوشت را سوی غدید کرده دو مثقال، در شراب مضرّت آن دفع کند و گفته‌اند نجاست آدمی تریاق آن است.

باب دهم اندر زهرهای حیوانی‌

زهرهای حیوانی بعضی آن است که گوشت ایشان زیان‌کار است و بعضی آن است که یک اندام از وی زیان‌کار است و بعضی آن است که رطوبتی از تن او بیرون آید، زیان‌کار است و بعضی آن است که در وی هیچ مضرّت نیست لکن به سبب عارضی زیان‌کار شود.
اما آنچه گوشت او و همه تن او زیان‌کار است چون ضفدع است که در بیشه‌ای مأوا دارد و چون زراریح و ارنب بحری و آنچه به سبب عارضی زیان‌کار شود، چون گوشت بریان است که آن را بپوشند به گرمی و ماهی سرد شده و شیر که در معده بفسرد.
زراریح: تیز است و کشنده است و دردی پدید آرد از دهان یا به زهار و مثانه را ریش کند
ص: 215
و قضیب و حوالی آن بیاماسد و درد خیزد و آب تاختن دشوار گردد و بول خون باشد و پاره‌های گوشت و اسهال پدید آید، چون سحجی و غشی و اختلاط عقل و ضعف پدید آید و زیان‌کارترین آن بود که به وقت برآمدن شعری گیرند و بیش از آن باید یا پس از آن
علاج: قی فرمایند و در داروی قی پوره و انجیر باشد و قی دمادم فرمایند و اگر از جهت مثانه فصد باسلیق نیز فرمایند صواب بود و از پس آن که چندین بار قذف کرده باشند، شیر تازه می‌دهند و لعاب بزرقطونا و آب تخم خرفه و مسکه و پس حقنه کنند به کشکاب و و ختمی و سپیده‌ی خایه مرغ و لعاب تخم کتّان و اگر حقنه از کشکاب و طبیخ حلبه و کرنج و خندروس و پیه بط و زرده خایه و روغن بادام و جلاب و دوغ گاو تازه و مانند آن سازند سود دارد و در آبزن فاتر باید نشاند و در احلیل او روغن گل می‌باید چکانید.
و گفته‌اند که روغن آبی خوردن تریاق اوست و اندر طبیخ او تخم خربزه و خیار اندر پزند، کوفته و حب الصنوبر الصغار و الکبار با مِیْ‌پُخته سود دارد و طبیخ التین با شراب بنفشه سود دارد و بر آماسی که از وی تولّد کند خود در ماء العسل ضماد کنند و گر در گرمابه شوند و از پس گرمابه حسوی چرب خورند و بدان قی کنند تا باقی قوّت زهر پاک شود و صواب بود و طعام او شوربای مرغ فربه باشد و بزغاله‌ی فربه.
الارنب بحری: آن را که ارنب بحری داده باشند، نفس تنگ شود و چشم سرخ گردد و سرفه‌ی خشک آید و خون از گلو برآید و بول باز گیرد و آنچه آید خون باشد یا به رنگ بنفشه بود و درد معده و صفرا پدید آید و درد گرده خیزد و غلیظ به رنگ بنفشه بود و باشد که چون مخاط بود و عرق گنده شود و از ماهی ترسد و علامت خاصّ او آن است که ماهی بیند، بترسد و اندر دهان، طعم ماهی گنده آید و آروق او طعم شوری دهد و اگر از آن خلاصی یابند بیشتری اندر علّت سل افتد.
علاج: شیر بز و شیر خر و شیر زنان که از پستان بمزند سود دارد و خبازی و خطمی تَر پخته ار پخته بریان کرده و سرطان نهری پخته طبیخ آن و گوشت آن سود دارد و از جمله‌ی چیزهای آبی سرطان توان خورَد و از ماهی ترسد.
ص: 216
و علامت خلاص و سلامت آن است که ماهی تواند خورد و از آن ترسد[340] و خارپشت تازه بریان کرده و خون او و پودنه‌ی جویباری و خون بط و بول آدمی کهن کرده این همه سود دارد و بیخ بخور مریم با مِیبَه و شراب و چون روز دوم باشد این تدبیرها کرده باشند و اعراض ساکن شده باشد حبّی سازند از خربق سیاه و سقمونیا و غاریقون و رب السوس و کتیرا از هر یکی راستاراست شربت یک درمسنگ یا اندکی بیشتر.
الوزغة و الحِربا: نحم و قاتل و باشد که در شراب افتد و بمیرد و آن شراب زهر باشد، هر که بخورد قی گنده کند و درد دل آرد و گفته‌اند اگر سر این حیوان در آب بپزند و آن آب با آب گرمابه بیامیزند هر که بدان آب خویشتن بشوید سبز رنگ گردد و مدتی بماند پس آن رنگ اندک اندک آن رنگ بگذارد.
خواجه بوعلی سینا رحمه اللَّه می‌گوید: این معنا نزدیک من درست نیست. علاج او همچون علاج زراریح است.
چَرز: نوعی است از موش دشتی و از انواع آن نوعی است «سالامندرا» گویند. هر چه بدان ماند کشنده است و هر که گوشت او بخورد زفان او بیاماسد و درد سَرین پدید آید و چشم تاریک شود و خارش در همه تن او تولّد کند.
علاج: قی باید کرد، پس حقنه باید کرد و تریاق بزرگ دادن و مثرودیطوس و مانند آن و شیر تازه و اسفیدباهای چرب باید داد.
سالامندرا: نوعی از کرپاسه است مضرّت خوردن او درد معده است و آماس شکم بَر سان آماس استسقا و کزاز و احتباس بول. و اقطیوس آمُدی و غیر او می‌گویند: زفان بیاماسد و استرخا پدید آید و عقل زایل شود و بر تن او جای جای سیاهی پدید آید و عفن شود.
علاج: قی و حقنه است و علاج افیون علاج اوست و تریاق بزرگ و مثرودیطوس و مانند آن و اقطیوس می‌گوید: علاج او علاج زراریح است و علاج خاصّه‌ی او آن است که
ص: 217
ریتیانج و علک البطم هر دو گر یکی با میعه و جنطیانا با انگبین بدهند و طبیخ کمافیطوس و حب الصنوبر الصغار و برگ سرو و بزر الانجره با روغن زیت سوده و خایه سُلَحفاة بحری و بری سود دارد.
ضفدع: بیشه‌ای سبز باشد و دریایی سرخ. خورنده‌ی آن را رنگ روی تیره شود و به زردی گراید و تن بیاماسد و مترهل شود و نفس تنگ شود و دُوّار و تاریکی چشم پدید آید و بوی دهان ناخوش گردد و حرقتی در حلق و دهان پدید آید و باشد که به تشنج ادا کند و باشد که اسهال تولّد کند و باشد که اختلاط عقل و غشی پدید آید و باشد که قی کند و به قی منی بر اندازد و اگر سلامت یابند دندان‌ها بیفتد.
علاج: قی باید کرد به آب گرم و روغن زیت و شراب بسیار و ریاضت کنند و عرق آرند در آبزن و گرمابه و روغن‌های گرم مالیدن و دواء الکرکم و دواء اللّاک و هر چه در علاج استسقا سود دارد، اندر علاج این سود دارد و مقدار سه درمسنگ بیخ نی در شراب بسیار سود دارد و سعد و قصب الذیره در شراب سود دارد.
ضفدع زرد: شهوت طعام ببرد و آروق ترش آرد و رنگ روی بگرداند و تباه کند و منش گشتن و قی و درد دل آرد و شکم و ساق‌ها بیاماسد، علاجش همچون علاج ضفدع بیشه‌ای باشد.
زهره‌ی افعی: این از جمله‌ی زهرهای قاتل است. غشی آرد و کم باشد که علاج سود دارد، قی باید کرد به روغن گاو هر ساعت و زود تریاق افعی دادن با مثرودیطوس و پادزهرهای آزموده و دواء اللاک و مشک و هرگاه که غشی افتد ماء اللحم که از گوشت فروج گرفته باشند با اندکی مشک، گر دواء اللاک و شراب ریحان به حلق در چکانند و به گلوی او فرو ریزند.
مرارة النمر: قی آرَد سبز و زرد و از دهان و بینی او بوی صبر آید و دهان او طعم صبر دارد و در چشم علامت یرقان پدید آید و بکشد اگر سه ساعت مهلت دهد، امید خلاص باشد. علاج هم قی است و تریاقی که خاصّه‌ی تریاق اوست.
صفت آن: بگیرند گِل مختوم و حبّ الغار از هر یکی یک جزو و پنیرمایه آهو برّه چهار جزء، تخم سداب و مُر از هر یک نیم جزء، به انگبین بسرشند شربت جوزی و پیوسته قی
ص: 218
فرمایند و در آبزن که از اسفرم‌ها پخته باشند، می‌نشانند.
کِرم: که در چوب صنوبر بود، لین کرمی است، زهرناک از خوردن او زفان بیاماسد و کام و دهان درد خیزد و درد به معده و روده‌ها فرود آید و در همه تن سوزش و حرارت پدید آید.
علاج آن: به چیزهای سرد باید کرد و علاج زراریح علاج او است و روغن آبی خاصّه در این باب سخت سودمند است.
مرارة کلب الماء: مقدار یک عدس از وی پس از یک هفته بکشد.
علاج: روغن گاو می‌باید داد با جنطیانای رومی و دارچینی و تدبیر لطیف کنند و روغن‌های خوش بوی می‌مالند و پنیرمایه خرگوش دادن علاج اوست.
طرف الذنب الایِّل: زهری است بد تا سه و بیهوشی آرد و بکشد علاج وی قی کردن است به روغن گاو و روغن شیره پس بندق و پسته به هم بسرشند و در یک روز چهار کرت بدهند. هر بار چندِ بندقی بزرگ.
دم الثور الطری:[341] حنجره و حوالی آن مجرای طعام و شراب درد خیزد و زفان سرخ شود و پاره‌های خون در میان دندان‌ها پدید بود و منش گشتن و تاسه‌ی صعب و اضطراب آرد و باشد که خوره در دندان‌ها پدید آید پس خناق و کزاز پدید آید و بکشد.
علاج: نخست حقنه باید کرد و مسهل دادن از بهر آن که قی خطر باشد و ماده‌ی بسیار بجنبد و دفع نتواند کرد. گلو بگیرد و بکشد و بیخ انگدان و انگژد و پوره و خاکستر چوب انجیر و پنیرمایه بزغاله و آهو برّه به سرکه پادزهر آن است. خون فسرده را بپزد. پس مسهل دادن تا آن را دفع کند، صواب بود و انجیر خام که در وی پنیر بسیار بود سود دارد و صمغ را نرم کند و بر معده ضمادی از آرد جو و ماء العسل نهادن سود دارد و علامت خلاص از وی آن است که اسهال از وی زود پدید آید.
عرق الدواب: رنگ روی سبز شود و بیاماسد و از همه تن عرق گنده آید.
ص: 219
علاج: قی باید کرد و آب نیم گرم و چیزی که بر قی یاری دهد و پنج درمسنگ روغن گل و نیم درمسنگ زراوند و نیم درمسنگ نمک اندرانی اندر شراب شیرین بدهند و تریاق الطین سود دارد.
بیض الحربا: گروهی طبیبان گفته‌اند اگر در حال تدارک نکنند بکشد.
علاج: سرگین باز در شراب شیرین بدهند. پس قی فرمایند. همه‌ی تن او به روغن گاو بمالند و نمک گرم بر سر او می‌نهند و انجیر خشک باید داد با مسکه و جنطیانا.
شیر تباه شده و از طریق ترش گشتن به تباهی رسیده: سرگشتن آرد و غشی و پیچش فم معده و باشد که حیضه کند و بکشد.
علاج: قی کردن است به ماء العسل پس شراب صرف دادن با فلافلی و روغن ناردین گرم کرده بر فم معده طَلیْ کردن.
خون: که اندر معده بفسرد، اگر اندر سینه بفسرد، رنگ روی بشود و نبض ضعیف و صغیر گردد و قوّت ساقط گردد و استرخا پدید آید، در همه تن و غشی افتد و اگر در معده بفسرد تن سرد شود و اعراض خناق پدید آید و نبض ضعیف گردد و غشی افتد و گر در مثانه بفسرد هم از این نوع اعراض پدید آید و در مثانه المی و تمددی تولّد کند و اگر در روده‌ها بفسرد همچنین بود و الم اندر شکم بود.
علاج: ارده‌ی معصفر در آب گرم بگدازند و بدهند سود دارد و تریاق الطین سود دارد و اگر ممکن بود که قی کند به انگبین و عصاره‌ی کرفس سخت نیک باشد.
صفت دارویی خاصّه: بگیرند گِل مختوم هشت درمسنگ، پنیرمایه خرگوش سی و شش درمسنگ، پنیرمایه‌ی آهو بره سی و دو درمسنگ، جنطیانا چهار درم سنگ، به انگبین بسرشند، شربت چندِ یک جوز در آب گرم یا در سکنگبین
دارویی دیگر: خاکستر چوب انجیر دو درمسنگ، مغز استخوان خرگوش یک مثقال.
خواجه ابو علی سینا می‌گوید: ظن من چنان است که به جای استخوان خرگوش شیر مایه‌ی او می‌باید داد هر دو را در خل الخمر بمالند و بدهند و نمک اندرانی یا پنیرمایه بزغاله نیک باشد و یک مثقال، سرگین سگ اندر سرکه نیک باشد و آنچه به مثانه مخصوص
ص: 220
است عصاره برگ زرین درخت است و پیوسته سکنگبین خوردن و تریاق بزرگ و مثرودیطوس سخت سود دارد و انگژد و عصاره‌ی کرفس و تخم ترب در خل الخمر یا در سکنگبین و یک مثقال، قردمانا در آب گرم و نیم مثقال، انگژد گر یک شربت غاریقون گر سیسالیوس گر دو درمسنگ حب البسان گر دو درمسنگ اظفار الطیب گر دو درمسنگ عود فاوانا این همه سود دارد و چند روز یک دانه‌ی خرما که از گوشت خرما جدا کرده باشند با نمک درشت بسایند و در اندکی آب حل کنند و در احلیل چکانند و آب خاکستر چوب رَز و همه‌ی داروها که از بهر سنگ مثانه یاد کرده آمده است، اندر این باب سود دارد. پس اگر هیچ دارو اثر نکند بباید شکافتن و خون فسرده بیرون کردن چنان‌که سنگ بیرون کنند. و اقحوان سپید و مقل و حاشا و شیر انجیر و آب خاکستر چوب انجیر که مکرر باشد سود دارد. و گفته‌اند که شیر بز خون فسرده اندر تن بگدازد.
صفت دارویی عجیب: بگیرند انگدان و گوگرد از هر یک، یک جزء، در سرکه‌ی خمر بدهند.
فسردن شیر در معده: باشد که سبب آن استعدادی بود در شیر یا پنیرمایه‌ای بود اندر شیر یا آن کس پنیرمایه خورده باشد، از بهر کاری دیگر. پس اتّفاق افتد که شیر خورد و بدان سبب شیر بفسرد و از فسردن شیر در معده تب لرزه آید و بیهوشی و غشی. در جمله فسردن شیر همچون فسردن خون است. منفذ نفس بگیرد و نبض صغیر شود و باشد که شکم باد گیرد و بر آماسد.
علاج: از خوردن چیزهای شور پرهیز باید کرد. از بهر آن که شوری آن را بسته‌تر کند و سرکه‌ی با آب آمیخته و تنها خوردن سود دارد. و پنج درمسنگ پودنه‌ی خشک در حال آن را بگدازد و خاصیّت او آن است که شیر تازه را رقیق کند و نگذارد که شیر بسته شود و پنیرمایه سخت سود دارد، از نیم مثقال، تا یک مثقال، آن را بگدازد و به قی یا به اسهال بیرون آورد و داروهایی که در فسردن خون یاد کرده آمده است همه سود دارد و انگدان و گوگرد در سرکه و آب خاکستر چوب انجیر سود دارد.
ماهی سرد: که به تازی السمک البیت یعنی شب بر وی گذشته بود. بخورند اعراض آن
ص: 221
همچون اعراض فُطر باشد، خاصّه آن چه جایگاهی نمناک نهاده باشند و باشد که مضرّت آن پس از یک روز یا پس از دو روز پدید آید.
علاج: قی باید کرد و علاج فطر باید کردن.
گوشت بریان: که از تنور برآرند و بپوشند و گوشت تباه شده هر گوشتی که از تنور برآرند نشاید پوشید. سرگشاده باید گذاشت تا بخار از وی بشود و دم بزند و آنچه بپوشند، سخت بد باشد. همچون چیزی زهرناک شود تاسه و حیضه آرد و باشد که یک روز یا دو روز بیهوش بفکند و باشد که علّت سبات آرد و باشد که بکشد.
علاج: نخست قی باید کرد پس میبه و می سوسن و شراب ریحانی باید داد با عصاره‌ی آبی و سیب و اگر هیضه آرد علاج هیضه کردن و گِل مختوم سخت نیک باشد و اللَّه اعلم.

گفتار دوم اندر گزیدن ماران و جانوران زیان‌کار و زهرناک بر طریق کلی و تدبیر راندن حشرات بر طریق جمله و تفسیر و این گفتار هفت باب است:

باب نخستین اندر تدبیر کلی در علاج گزیدن ماران و جانوران زهرناک:

تدبیر دفع کردن زهرها شش نوع است:
یکی: آن که حرارت غریزی را برافروزانند و احشا را قوّت دهند تا زهر را دفع کند. چنان که تریاق بزرگ و لعبه‌ی بربری حرارت غریزی را برافروزاند و زهر را بسوزد و از تن دفع کند
دوم: آن که رطوبت‌ها از تن کم کند تا زهر مَرکبی نیابد که به صحبت آن بگذرد و به اعضای رئیسه رسد و طریق کم کردن رطوبت‌ها قی است و از پس قی فصد. و اسهال و ادرار بول و این طریق آن شاید کرد که معلوم گردد که زهر در تن پراکنده می‌شود و آن را به جذب به جانب ظاهر نتوان آورد. خاصّه اگر تن ممتلی بود.
سوم: آن که پادزهرهای آزموده دهند و تریاق بزرگ دهند یا تریاقی دهند که بدان زهر مخصوص باشد چون تریاق‌ها که در گفتار گذشته یاد کرده آمده است و چون گوشت
ص: 222
تمساح از بهر گزیدن تمساح و چون گوشت افعی از بهر زهر او چنان که جالینوس گفته است.
چهارم: آن که دارویی دهند که ضدّ مزاج آن حیوان بود چون انگژد که ضدّ مزاج گرم است.
پنجم: آن که داروهایی طَلیْ کنند که اخلاط را در حرکت آرد تا زهر را بر طریق تموُّج به پوست افکند و دفع کند، چون داروهای عرق آرنده.
ششم: آن که در حال تدبیری کنند که زهر اندر تن پراکنده نشود و این چنان باشد که در حال آن عضو را از تن جدا کنند که ممکن بود. پس داغ کنند یا ببندند و بر آن موضع داروهای جذب کننده بر نهند یا محجمه برنهند و بیازنند و زهر را بیرون کشند و دیوچه[342] برافکنند و باشد که بر دهان بمزند و آن کس که بدهان بمَزَد و آن که به محجمه مزد، باید که طعام خورده باشد و دهان شسته به شراب و مضمضه کرده و لختی خورده و دهان به روغن گل یا به روغن بنفشه آلوده و دندان‌های او معیوب و خورده نباشد و این مزنده آب دهان همی‌اندازد و بباید دانست که داروهای جذب کننده بعضی رقیق کننده است، چون ریش کرد، نباید گذاشت که درست شود تا زهر پاک بپالاید و بسیار باشد که آن عضو را جدا کردن و بستن ممکن نگردد و این تدبیرها بر وجه نرود و منفعت پدید نیاید.
تدبیر آن باشد که گوشت حوالی آن جایگاه پاک بر گیرند تا به استخوان پاکیزه باز آید پس مرهم کنند و داروهای مالیدنی بر حسب طبیعت زهر باید به گرمی و سردی تا طبیعت آن زهر را بگرداند یا بفسراند، چون یبروج یا بسوزاند چون داغ کردن با آتش و داغ کردن به زفت و روغن زیت جوشانیدن نافع بود.

باب دوم از گفتار دوم از کتاب نهم در یاد کردن داروهایی که از بهر گزیدن جانوران زهرناک خورند

ص: 223
شیر لاغیه: که معروف است به تریاق بوشنجه، گزیدن افعی را تریاقی سخت نافع است و شراب که افعی در وی افتاده باشد، گزیدن همه‌ی جانوران را نافع است و مقدار دو مثقال، تخم ترنج ضدّ همه‌ی زهرهاست و بیخ انگدان پادزهر همه‌ی زهرهاست و ثمره‌ی پنج انگشت و حب البلسان و روغن بلسان و جوز با انجیر و بندق و جنطیانا و جاوشیر با زراوند و شکوفه‌ی خرزهره و برگ او نافع است.
و ثمرة الدولب یعنی ثمره‌ای که درخت چنار برآرد که به تازی که منفعت آن سخت عجب است و دارچینی چینی نافع است و سرگین بز سوخته ضماد کردن و خوردن و کمادریوس و کاشم و آذریون و تخم بادآورد و حُرَف و زیره که به شونیز ماند و سیر و پلپل و بول الجمل[343] قوّتی در آب او یا در شراب و طبیخ پودنه‌ی کوهی خوردن و ضماد کردن و راسن و قیصوم و قردمانا و غاریقون همه نیک است و بطون راسو و معده‌ی او پاک کرده به گشنیز پُر بیاکنند و خشک کنند به وقت حاجت بدهند سخت سود دارد و طبیخ راسو زنده و طبیخ موش دو پای زنده که به تازی «جَرد» گویند با شراب سود دارد و طبیخ سرطان جوئی و خون سنگ‌پشت و بیرزد عجب است و تخم جرجیر نافع است.
صفت تریاقی عجب: افیون و مُر از هر یک، یک درمسنگ پلپل یک درمسنگ و نیم، بیخ زراوند طویل و بیخ زراوند گرد از هر یک سه درمسنگ، هزاراسفند و زیره‌ی هندی از هر یک، یک درم، شونیز پنج درمسنگ، جنطیانا سه درمسنگ، سداب دو درمسنگ همه را به آب جرجیر تر کنند و به انگبین بسرشند و آب جرجیر پخته باید و کف برداشته و صافی کردن شربت یک مثقال، در شراب پخته و تریاق الطین که بیشتر یاد کرده آمده است.
صفت تریاقی که منفعت آن عام است، همه گزیدن جانوران زهرناک را و همه‌ی داروهای زیان‌کار را سود دارد:
شونیز، تخم هزاراسفند، زیره از هر یک دو درمسنگ، جنطیانا و زراوند گرد از هر یک درم سنگی، فلفل سفید و مُر از هر یک نیم درمسنگ به انگبین بسرشند، شربت چندِ باقلی رومی اندر شراب بدهند.
ص: 224
صفت داروی دیگر: حب البلسان و زوفای خشک و تخم شلغم دشتی و پلپل سفید و پلپل سیاه و دارپلپل و وج و انیسون و فطراسالیون و اسارون و زیره و بزر البنج از هر یک چهار درمسنگ، سنبل و فقاح الاذَخَر از هر یک شش درمسنگ با انگبین بسرشند شربت چندِ یک باقلی رومی.
دارویی دیگر: حماما و حب البلسان از هر یک سه دُر خُمی بزر الجرجیر و تخم گندنا از هر یک، یک دُر خمی، زراوند و بیخ انگدان سیاه از هر یک دو در خمی، مُر و زعفران از هر یک دو دُرخمی، طین البحیره چهار درخمی با انگبین بسرشند شربت چندِ یک باقلی رومی.

باب سوم از گفتار دوم در طَلیْ‌ها که بر گزیدگی جانوران زهرناک طَلیْ کنند

آنچه بر گزیدگی جانوران زهرناک طَلیْ کنند، نفط سپید است یا نفط ازْرَق یا سیر پخته و خام با روغن گاو و با جندبیدستر یا روغن زیت با عصاره‌ی گندنا آب نارسیده و ناشسته و عصاره‌ی پودنه‌ی جوئی و گوگرد با بول سوده و مرغ خانگی با خروس که زنده سینه‌ی او بشکافند و بر آن موضع نهند و هر ساعت که فاطر شود دیگری بر می‌نهند با سرکه و نمک و سرگین بُز. همه‌ی گزیدگی جانوران را سود دارد مگر گزیدگی ماری که به تازی «صمّا» گویند.
دیگر: زفت جوشانیده با نمک طَلیْ کردن سودمند است و گر گزیدگی افعی را سود دارد و این داغ کننده است و طریق اهل مصر است و سخت نیک است و به پیاز با پست نیک است و آب دریا گرم کرده نطولی نیک است تنها و با سرکه و طبیخ موش دشتی زنده که به تازی «الجرد» گویند و طبیخ راسو زنده که به تازی «ابن عرص» گویند نیک است.

باب چهارم در داروهایی که بر تن طَلیْ کنند تا جانوران زیان‌کار از وی دور باشند

مغز خرگوش با سرکه و روغن زیت گداخته و میعه اندر روغن زیت حل کرده و برگ صنوبر تازه و کوفته در روغن زیت آغشته و جوشانیده و فقّاح سرو با حب العرعر با برگ
ص: 225
پنج انگشت یا قیصوم و بیخ انگدان و دوقوا و حب البلسان و بیخ حرف، جمله یا بعضی کوفته و در روغن زیت جوشانیده، آن روغن مالیدن در همه تن سود دارد و حشرات و جانوران زهرناک از وی دور باشند.
صفت داروی آمیخته: بیخ انگدان سیاه و سر شاخ سرو تَر و حب العرعر از هر یک دو جزء، بیخ لفاح نیم جزء، حب البلسان و قردمانا از هر یک سه جزء، همه را بکوبند و به روغن زیت بپزند تا ستبر شود آن روغن طَلیْ کنند.
دیگر فقاح الصنوبر یک جزء، بیخ لفاح دو جزء، بزر البنج سه جزء، در روغن زیت بپزند و اگر این چیزها دود کنند هم سود دارد و روغن ترب مالیدن پشه را باز دارد.

باب پنجم در یاد کردن داروهایی که در خانه بگسترند و دود کنند و نزدیک سوراخ‌های حشرات و هوام بنهند و برپزند تا همه بگریزند

آنچه دود آن جانوران و حشرات را بگریزاند چوب انار است و بیخ سوس و بیرزد و سُروی و سم و موی و اظلاف جانوران و مقل و سکبینج و انگژد و برگ غار و حب الغار.
همه حشرات از دود و بوی این چیزها بگریزند و پودنه و درمنه در خانه بگسترند، حشرات از دود و بوی این چیزها بگریزد و از بوی قطران بگریزند و جعده و پنج انگشت بسوزند نیک بود و گر در زیر جامه افکنند، نیک بود و گر افیون بسوزند نیک بود و شونیز و بیرزد و سروی گوزن و گوگرد و سم بز دود کنند، ماران و حشرات بگریزند و میعه و سروی گوزن و شونیز و مُر از هر یک، یک جزء، موی بز و سم او از هر یک نیم جزء، قرص‌ها کنند و جامه را بدان دود کند و قردمانا و بیخ انگدان سیاه و میعه از هر یک، یک وقیه، پوست خایه‌ی اشتر مرغ و شونیز و اسفند گَنده از هر یکی دو وقیه، این همه بیامیزند و بسوزند برگ سرو با برگ صنوبر و شونیز و بزر البنج از هر یکی یک درخمی پوست بیخ لفاح یک درخمی موی بز سه درخمی پودنه‌ی دشتی و کوهی دو درخمی فقر[344] چهار درخمی همه با یکدیگر بیامیزند و بر آتش رَز بسوزند و آنچه بر زمین باید گستردن سیسنبر است و پودنه‌ی دشتی و
ص: 226
کوهی و پنج انگشت و درمنه و حلتیت و برگ غار در این باب عجب است.
و لَقْلَق و طاووس و مرغابی سپید و گوزن و خارپشت و راسو در خانه داشتن نیک باشد.
جمبندگان از ایشان بگریزند و اگر چیزی پدید آید اینها را بکشند.

باب ششم از گفتار دوم در یاد کردن داروهایی که بعضی جانوران را بکشد:

خربق، سگ را و گرگ را بکشد اندر چیزی تعبیه کنند و بدهند خانق النمر، پلنگ را بکشد خانق الذئب، گرگ را سگ را و شغال را بکشد. بادام تلخ، روباه را بکشد. خرزهره و برگ آزاد درخت، بهایم را بکشد.

باب هفتم اندر تدبیر دور کردن و هلاک کردن جانوران زیان‌کار بر سبیل تفسیر:

دور کردن مار: دود سُروی گوزن و اظلاف بز و بیخ سوس و عاقرقرحا و گوگرد ماران را بگریزاند و خردل مار را بکشد و اگر بر گذار او بنهند از وی دور شود و نوشادر در آب حل کنند و در خانه بپاشند ماران خانه بگریزند و آب دهان روزه‌دار در دهان مار افکند، بمیرد خاصّه اگر نوشادر در دهان گیرد.
دور کردن کژدمان: اگر ترب را پوست بخراشند و بر کژدم نهند بمیرد و آب ترب و برگ او بر وی اندازند بمیرد و برگ بادروج و آب او همچنین و آب دهان روزه‌دار که مزاج او گرم بود کژدم را بکشد.
صفت بخوری: بگیرند میعه و زرنیخ و پشک گوسفند و پیه‌ی بز راستاراست. پیه را بگدازند و دیگرها را بدان بسرشند و به نزدیک سوراخ کژدم دود کنند. و گر پاره‌ای ترب بر سر سوراخ او نهند از سوراخ بیرون نیارد آمد و اگر کژدمی را بسوزند دیگران بگریزند.
دور کردن کیک: کیک را به تازی «البرغوث» گویند. اگر حنظل را در آب کنند و آن آب در خانه بپراکنند، کیکان بمیرند و بگریزند و طبیخ خرنوب و طبیخ علیق همچنین بود. اگر خون بز گشن در زمین کنند کیکان آنجا جمع شوند و اگر پیه خارپشت بر چوبی طَلیْ کنند کیکان بر آن چوب جمع شوند و از بوی گوگرد و از برگ خرزهره بگریزند و گیاهی است آن را «کیکواشه» گویند یعنی حشیشة البراغیث. اندر حوالی بستر بنهند، کیکان خدر شوند و
ص: 227
بمیرند.
دور کردن پشه: سبوس چوب صنوبر و تراشه‌ی آن دود کنند پشه بگریزد و اگر قلقدیس دود کنند یا شونیز دود کنند، همچنین بود و بهتر آن بود که این همه جمع کنند و از دود برگ مورد خشک بگریزند و برگ سرو و جوز سرو و گوگرد و مقل و سرگین گاو همچنین بود و اگر طبیخ شونیز با طبیخ هزاراسفند یا طبیخ افسنتین یا طبیخ سداب یا طبیخ بیخ ترمس اندر خانه بپراکنند سود دارد و در آن خانه نشوند.
دور کردن راسو: از بوی سداب بگریزد.
دور کردن موش و کشتن او: مرداسنگ و خربق موش را بکشد و خربق و بزر البنج همچنین و بیخ کرنب و پیاز موش که به تازی «بصل الفأر» گویند و شک و خبث الحدید و زعفران این همه موش را بکشد. می‌گویند اگر موشی را خسی کنند یا دنبال ببرند یا پوست باز کنند و رها کنند موشان بگریزند.
دور کردن مور: مغناطیس بر سر سوراخ مور بنهند بگریزد و قطران همچنین و گر زهره‌ی گاو در خانه او ریزند با زفت یا انگژد بگریزد و اگر مور را دود کنند دیگران بگریزند.
دور کردن مگس: زرنیخ در شیر کنند و بنهند مگسان اندر وی بمیرند و از دود زرنیخ و دود کندر بمیرند و از طبیخ خربق سیاه بمیرند.
دور کردن زنبور: از دود گوگرد و از سیر بگریزند و اگر عصاره‌ی خطمی یا عصاره‌ی خبازی و زیت در خویشتن مالند زنبور گرد آن کس نگردد.
دور کردن خیزدو: که به تازی «خنفسا» گویند. از دود برگ چنار بگریزد.
دور کردن چوب خواره: که به تازی «الارضه» گویند. اندر خانه‌ای که هدهد باشد، ارضه نباشد و اگر اندام‌های هدهد بسوزند در خانه‌ای که ارضه باشد، همه بمیرند.
دور کردن دیوچه: که به تازی «سوس» گویند. افسنتین و شونیز و پودنه‌ی جویی و پوست ترنج جامه را از دیوچه نگاه دارد.
ص: 228